تا تنها می شم قاصدک خیالم رو می فرستم به گذشته
نمی دونم چرا چشام دوست دارن گریه کنن
بغضم تو گلوم می شکنه
نمی دونم چرا زمان این همه سریع می گذره
آخه مگه آینده چی داره که این همه عجله می کنه که بهش برسه
این همه کاغذ سرنوشتم ورق خورد
اما نتونستم یه برگش رو قشنگ بنویسم ...
بدون خط خوردگی ...
از همون کوچکی هم نامرتب بود دفتر مشقم ...
و پر از خط خوردگی بود