باید بگذاری و بگذری
تو را عابری خواهم پنداشت
که با عبورش از سرزمین جنگ زده ام
برای مدتی هر چند کوتاه
آبادی را به من بازگرداند
و یک شب آرام و بی صدا
مثل پرواز یک رویای شیرین
از کنار من گذشت و رفت
!آری عزیزم
!باور کن گلایه ای از تو نیست
تو خوبتر ازآنی که گلایه ای داشته باشم
گلایه از خودم و ویرانه های قلب خودم است
که ذره ذره فرو می ریزند
و اینک احساس می کنم جر ویرانه ای از من باقی نیست
که اگر اندکی امید در من زنده شد
به یمن قدم تو بود
باور کن
به جان تو سوگند
از تو گلایه ای نسیت اگر بگذاری و بگذری
آمدنت درست به موقع بود
آمدنت مثل نزول یک پیامبر بر قومی از دست رفته
درست به موقع بود