آن روزها رفتند آن روزهای جذبه و حیرت آن روزهای خواب و بیداری آن روزهای هر سایه رازی داشت هر جعبه ی صندوقخانه سر بسته گنجی را نهان می کرد هر گوشه ، در سکوت ظهر ،گویی جهانی بود هر کس ز تاریکی نمی ترسیددر چشمهایم قهرمانی بود