کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

قطعه گمشده اپیزود ۲ : خیانت

با ابراز شرمندگی به مرحوم شل سیلور استاین عزیز

چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پبدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود ، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

 

زمان میگذشت و دایره آبی کوچک ، بزرگ می شد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

 

نقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا سوراخ ندارید؟

پدر گفت : عزیزم سوراخ نه ، قطعه گمشده . هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم ، مادرت قطعه گم شده ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.

پسر از همان روز جست و جوی قطعه ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.

 

 

ایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.

دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟

قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم

- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده ی من قسمتی از دایره

- من اول قطعه ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعه ی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم. ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمیخوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعه ی گمشده ی شما هستم.



دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد ، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد . حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.


رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعه ی گمشده اش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود . قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم .



قطعه ی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) . و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمی کرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
کروکدیل سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:02 http://corocodile.blogsky.com

خیلیییییییییییی باحال بود

برداشت ازادت خیلیییییییییییییییی توپ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد