کلاغ آن بالا نشسته بود و داشت پنیرش را سق می زد.
روباه خزید زیر درخت و ساکت نشست.
کلاغ هی رفت و آمد. هی بال هایش را باز و بسته کرد. هی فیگور گرفت.
روباه هیچی نگفت.
کلاغ نشست روی شاخه پر و پاچه را بالا زد. روباه انگار خفه شده بود. کلاغ عاصی شد. قالب پنیر را زد تو سر روباه .
غار زد یه چیزی بگو خفه خون گرفته