عشق از جای خالی تو میگوید : از
پرواز بهار و آمدن خزان ...
از رفتن گرمای نَفَسَت و سرمای سُخنت
جای خالی حضورش را احساس میکنم
خورشید نمیتابد ...
می لرزم ...
سردم است ...
چرا خورشید نمی تابد
" و نجوایی ... زیر لب ... پروانه سوخت ، شمع فرو ریخت ، شب به
پایان رسید ... ای وای که قصه دلم ناتمام ماند"
قصة دزدیدنِ دل
قصه سنگ است و رود
قصه مرغ سحر و ناله ی قو
قصه کبر و غرور
قصه ای بی انتها ...
قصه ی تنهایی و غُربت جمع
قصه داغ دل و صدها خاطره
اینها
اینها شده است معنی زندگی این آواره عشق و نیستی و معنای
تهی ِ عشق .... بد فر جامی عشقی بی عاقبت بی بدیل بی دلیل
قصه ی جای خالی تو ...
میخواهمت چنانکه که شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را!