کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

نیمه پنهان من٬

  

 

 

  

تو را دوست می دارم٬نمی دانم چرا٬  

 



        شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من٬   

 



 

 حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد. 
 


 

ولی سخت در این مکتوب فرو نشسته ام    

 

 



 چه کسی مرا دوست می دارد؟ 
 


 ای فرشته نازل شده بر چشمانم٬  

  



 ای شقایق زندگی ام٬ 
 


 ای تنها ستاره آسمان قلبم٬ 
  


ای زیباترین زیباییهای محبت٬ 
 

 


 ای بهانه شبهایم٬  

  



 ای تنها نیاز زنده بودنم٬ 
 

 

ای آغاز روز بودنم٬ 
  


ای نیمه پنهان من٬ 
  


و تو ای معشوقه من٬ 
  


تو را با تمام وجود٬ 
  


دوست دارم

نظرات 6 + ارسال نظر
سعیده یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 http://ashkehasrat.blogsky.com

سلام خانومی خوبی ممنون از اینکه تو این مدت که نبودم بهم سر زدی حسابی شرمندم کردی ممنونم ازت که خبرم کردی خیلی زیبا بود خانومی

سعیده یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 http://ashkehasrat.blogsky.com

سلام خانومی خوبی

ممنون از اینکه همش بهم سر میزنی حسابی شرمندم کردی

آپتم خیلی زیبا بو.د

نرگس یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 http://narges078.blogfa.com/

اگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته
باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی…شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی
برگشت.استاد پرسید: چه آوردی ؟با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر
میدیدم و به امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق یعنی همین…!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟
استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به
عقب برگردی…شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب
کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم . استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین…!
و این است فرق عشق و ازدواج …

نرگس یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 http://narges078.blogfa.com/


هرگز فراموش نمی کنم

سخنانی راکه از چشمان تو شنیدم

می گویند چشمها هرگز دروغ نمی گویند

اما من شیرین ترین دروغ ها را از چشمان تو شنیدم

آن هنگام که می گفتند:

«دوستت دارم»

نادیا یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 http://www.kolbe-aramesh.blogfa.com/

تو که میدانستی با چه اشتیاقی…
خودم را قسمت میکنم
پس چرا …
زودتر از تکه تکه شدنم…
جوابم نکردی…
برای
خداحافظی
…خیلی دیر بود…خیلی دیر !!

وارش یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:08 http://ghahveyeetalkh.blogfa.com

این شعر آبی می نشیند روی کاشی

وقتی که معشوق غزل هایم تو باشی

برگرد…

شاید شعر آرامش بگیرد

چیزی نمانده واژه را از هم بپاشی

اپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.......[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد