از خاطرات چه شد که فراموش شد پیام......با درد و رنج و غصه هم آغوش شد پیام مُرد آرزوی وصل تو ای یار در دلش......در ماتم امید سیه پوش شد پیام چون شمع نیم سوخته در رهگذار باد......از خشمِ پُر خروش تو خاموش شد پیام نی اهرمن به یاد وی و نه فرشته ای......از یاد روزگار فراموش شد پیام بگشای لب، بگوی حدیثی ز شور عشق......سر تا به پا به گفته تو گوش شد پیا
از خاطرات چه شد که فراموش شد پیام......با درد و رنج و غصه هم آغوش شد پیام
مُرد آرزوی وصل تو ای یار در دلش......در ماتم امید سیه پوش شد پیام
چون شمع نیم سوخته در رهگذار باد......از خشمِ پُر خروش تو خاموش شد پیام
نی اهرمن به یاد وی و نه فرشته ای......از یاد روزگار فراموش شد پیام
بگشای لب، بگوی حدیثی ز شور عشق......سر تا به پا به گفته تو گوش شد پیا
در رویاهایت جایی برایم باز کن ،
جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ، خسته شدم از بی جایی !
.