کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

زمستان

 

 

 Hamtaraneh.com        

 

 

 Hamtaraneh.com

بمان

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر  

 خواب می بیند. 
 

پرنده در قفس خویش  


 به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد .  
 

پرنده می داند  


 که باد بی نفس است 
 


و باغ تصویری است .


پرنده در قفس خویش  


 خواب می بیند .



   به خواب می ماند.


پرنده در قفس خویش  

باران.... انتظار


وقت رفتن چشمهایت را تماشا می کنم. 
 
 غصه هارا می کشم در  خویش
 

و حاشا می کنمآسمان بغضش شکست
  
از خلوت سنگین من.
 
 زیر باران ،

 
خاطراتت را  تماشا می کنم

 
آه.امان از سکوت تنهایی زیر باران

 
آه. امان از بی وفایی   


دختر فداکار


My Wife Navaz Called,

'How Long Will You Be With That Newspaper?

Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food?
همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟


Farnoosh Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene.
شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت

My Only Daughter, Ava Looked Frightened; Tears Were Welling Up In Her Eyes.
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود
In Front Of Her Was A Bowl Filled To its Brim With Curd Rice.
ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت

Ava is A Nice Child, Very Intelligent For Her Age.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود

I Cleared My Throat And Picked Up The Bowl. 'Ava, Darling, Why Don't U Take A Few Mouthful
Of This Curd Rice?
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

Just For Dad's Sake, Dear'.
Ava Softened A Bit And Wiped Her Tears With The Back Of Her Hands.
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت

'Ok, Dad. I Will Eat - Not Just A Few Mouthfuls,But The Whole Lot Of This.

But, U should....' Ava Hesitated.
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد

'Dad, if I Eat This Entire Curd Rice, Will U Give Me Whatever I Ask For?'
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
'Promise'. I Covered The Pink Soft Hand Extended By My Daughter With Mine, And Clinched The Deal.
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم
Now I Became A Bit Anxious.
'Ava, Dear, U Shouldn't Insist On Getting A Computer Or Any Such Expensive Items.
ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی

Dad Does Not Have That kind of Money Right now. Ok?'
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟


'No, Dad. I Do Not Want Anything Expensive'.
Slowly And Painfully,She Finished Eating The Whole Quantity.
نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.


I Was Silently Angry With My Wife And My Mother For Forcing My Child To Eat Something That She Detested.
در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم

After The Ordeal Was Through, Ava Came To Me With Her Eyes Wide With Expectation.
وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد

All Our Attention Was On Her.
'Dad, I Want To Have My Head Shaved Off, This Sunday!'
همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه

Was Her Demand..
'Atrocious!' Shouted My Wife, 'A Girl Child Having Her Head Shaved Off?
Impossible!'
'Never in Our Family!'
My Mother Rasped.
'She Has Been Watching Too Much Of Television. Our Culture is Getting Totally Spoiled With These TV Programs!'
تقاضای او همین بود

تفکر طنز

 

 
اگر به یکدیگر احترام بگذارید، یکدیگر هم به شما احترام می گذارد 
   
 
 
یک سوالی که این ایام خیلی به ان می اندیشم این است که واقعا چرا مجریان 
 
 برنامه  کودک و نوجوانان همگی خاله هستند؟ چرا هیچوقت عمه ها  
 
 
 
!!!!!!!!!!!!مجری برنامه های کودک و نوجوانان  نمی شوند؟ 
 
 
 
یک مکانی مهمان بودم ، مادربزرگ بعد از هفتاد سال  وقتی حاج آقا   
  
 
را به هنگام کار اینگونه  صدا میکرد:  
  
 
عزیزم ، عشقم، عمرم ، مرد زندگی ام  
 
 
در یک فرصت مناسب یواشکی از مادر بزرگ  پرسیدم: 
  
 
رمز عشق وعلاقه بین شما  بعد از این همه مدت زندگی مشترک چییست؟ 
 
 
 
حاج خانم  گفت:  
  
 
 
ده سالی هست که اسم این پیر سگ(بلانسبت)  
  
 
 
 را فراموش کردم  واویلا اگر بفهمد؟