بچه ها سلام من اومدم ولی با دل غم زده اومدم

خیلی ناراحتم از این که بابامو ازدست دادم

برام باور کردنی نیست

یعنی من یتیم شدم من دیگه بابا ندارم

من بابامو خیلی دوست داشتم و خواهم داشت

یعنی وقتی میرم خونه بابام خیلی جا خالیش احساس میکنم

دلم به حال مامانمو آبجیم خیلی میسوزه

اونا دیگه تنها شدن سر پناهی ندارن 

بچه ها برام دعا کنید به بخت خوب برا اابجی گلم بیاد ومنم صاحب خونه شم بتونم بیشتر برم پیش مامانم

اینو از خداوند منان میخوام

انشالله همه به آرزوشون برسن

اللهی امین


سلام دوستای گلم

برام دعا کنید بچه م این شکلی شه مث قالبی که انداختم

انشالله

میگفتند:

سختی ها نمک زندگی است

اما چرا کسی نمیفهمد

"نمک"برای من که خاطراتم

زخمی است

شور نیست

مزه "درد "میدهد!

شایدآن روزكه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدكرد

خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت،

باید این گونه نوشت

هرگلی هم باشی

چه شقایق چه گل پیچك و یاس زندگی اجبار است.

خاک بخواب نازنین،تختی نیست.

آواره شدن ,حکایت سختی نیست.

از پاکی اشکهای خود فهمیدم .

لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

 

هروقت دل کسی رو شکستی

روی دیوار میخی بکوب

تا ببینی چقدر دل شکستی

هروقت دلشان را به دست اوردی

میخی را از روی دیوار بکن

تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

شما در مقابل مشکلات چگونه اید؟

سه ظرف بر روی آتش قرار دادیم.در یکی از ظرفها هویچ در دیگری تخم مرغ و در دیگری قهوه ریختیم وپس از 15دقیقه:

هویج که سفت و محکم بود نرم و ملایم شد

تخم مرغ که شل و وارفته بود سفت و محکم شد دانه های قهوه در آب حل شدند و آب رنگ و بوی قهوه گرفته است.حالا فرض کنید آبی که در حال جوشیدن است مشکلات  زندگیست.شما در مقابل مشکلات چگونه اید؟

 بعد از جواب دادن شما دوستان عزیز به این سوال رمز ادامه مطلب فعال میشود

ادامه نوشته

آموخته ام....

با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، میتوان قلب خرید ولی عشق را نه

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است

آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

آموخته ام... که لبخندم چه آسان رام میکند هر ادم خشمگینی را.

آموخته ام ...هرگاه دانش اموزی نیمه گاز گرفته ی سیبش رابه من تعارف کرد.بگم خیلی ممنون گلم ولی اگه اصرار کرد من هم ازاون سیب گازی بزنم تا خنده رابرلبانش بنشانم.

آموخته ام....هرگزجلوی پدرم پاهایم رادرازنکنم.تافرزندم هم اینگونه باشد.وجلوتر از پدرم حرکت نکنم.

آموخته ام ...هنگامی که همسرم بافرزندم درحاله بحث کردن است .از همسرم طرفداری کنم وانگاه باآرامش دیدگاههای هردو رابه هم نزدیک کنم..

آموخته ام...

وقتی خدا مشکلت رو حل میکنه

به تواناییش ایمان داری

وقتی خدا مشکلت رو حل نمی کنه

به تواناییت ایمان داره . . .

 

هیچ ورزشی برای ” قلب”

مفید تر از خم شدن و گرفتن دست ” افتادگان” نیست . . .

 

(دکتر شریعتی)



کفشهایم که جفت میشود دلم هوای رفتن میکند

کودکانه بیقرار تو میشوم بی آنکه فکر کنم دلتنگ

من هستی یا نه

هرگاه که کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم

در من هر آنقدر که هراس از گرفتن دست هست

ترس از گم شدن نیست

دکتر شریعتی

ترجیح میدم با کفش هایم در

خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم

تا اینکه در مسجد بشینم و

 به کفش هایم فکر کنم

((دکتر شریعتی))

هرجا دلت شکست قبل رفتن خودت

جاروش کن تا هرکی منت دستای

زخمیشو رو سرت نذاره

چاری چاپلین میگه:

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی

اما حال که به آن دعوت شدی

تا میتوانی زیبا برقص

خدا یا:وقتی به من بخشیدی و از من گرفتی

این را به من فهماندی که معادله زندگی

نه غصه خوردن برای نداشته هاست

و نه شاد بودن برای داشته هاست....

اگر تمام نیارهای انسان آماده بود

زندگی برایش گوارا نبود و از آن هیج لذتی نمیبرد

در میان زیبایی چشمانت به دنبال قشنگترین واژه ها می گردم،تو

گویی فراموش کرده ای که سرنوشت انسان ها با عشق پیچیده،از

لحظه ی اولی که صداقت چشم هایت مرا در خود محو کرد،تاکنون

که حصار خوبی هایت هر لحظه مرا بیشتر در خود میفشارد بر این

باور بوده ام که می شود عشق را بر قلب سنگی تو نیز کوبید، اما ایا

این پرستوی مهربان بامن حقیر نیز سازش خواهد کرد؟اگر نه

بگویی قسم می خورم که مزاحم لحظه های پرطراوتت نشوم

اما به خدا برای من از هر سخنی عاشقانه ای شیرین تر است

           فاصله بین من و تو


اگر تا به حال صبر کردم منتظر بودم

اگر تا به حال به هیچ چیزو هیچ کس جز تو فکر نکردم

اگه هرجا رفتم تورو دیدم و همه صداها ترنم صدای دلنشین تو بود

اگه شبها به امید دیدنت خوابیدم وصبحها با همان آرزو چشم گشودم

اگه تا به حال زنده ام ونفس میکشم

اگه بعد از خدا این اسم تو بود که به من نیرو میداد

همش به خاطر این بود که توی دام تو اسیر بودم.

گر مي داني در اين جهان كسي هست
كه با ديدنش رنگ رخسارت تغيير مي كند
وصداي قلبت آبرويت را به تاراج ميبرد ،
مهم نيست كه او مال تو باشد ،
مهم اين است كه فقط باشد :

زندگي كند ، نفس بكشد

و لذّت ببرد .

توکه در باور مهتابی عشق

رنگ دریا داری فکر امروزت باش

به کجا مینگری؟

زندگی ثانیه ایست

وسعت ثانیه را میفهمی؟

می شود مثل نسیم

بال در بال پرستو

بوسه بر قلب شقایق بزنیم..........

هیچ کس تنها نیست

ما خدا رو داریم

یه مسافر غریبم راهی یک راه دورم

ناجی شکسته بالم که تویی تنها نشستی

ای که واسه خاطر من دل مردمو شکستی

پر بغض و گریه بودم تو رسیدی تا بخندم

واسه پیدا کردن تو دل به جاده ها می بندم

راهی یه کوره راهم کوله بار عشقو بستم

دیگه از خودم بریدم دیگه از آینه خستم

تویی کعبه وجودم دور چشمه تو گشتم

نکن از دلم گلایه باید از تو می گذشتم

می خوام این عشق قشنگو از نگاهت پس بگیرم

نمی خوام مثل پرنده تو یک قفس بمیرم

ای نگاه آبی ناز کاش تو مهربون نبودی

میون این همه آدم تو یه همزبون نبودی

لحظه گذشتن از تو آخرین لحظه دیدار

واسه تو از تو گذشتم همینو می گن یه ایثار

مي خواهم عروسک وار زندگي کنم تا اگر سرم به سنگ خورد نشکند. تا اگر دلم را کسي شکست چيزي

 

احساس نکنم. تا اگر به مشکلات زندگي برخوردم بي پروا به آغوش صاحبم که دخترک کوچکي بيش نيست پناه

 

 آورم . اما نه ..... چه خوب است که همين انسان خاکي باشم. اما سنگ به سرم نخورد. کسي دلم را نشکند و

 

مشکلات مرا از پاي درنياورد...             B-F

 

                     

نميداني چه کردي با دل من

 

که اين دل بي قراره بي قرار است

 

نمي دانم چه گفتي با نگاهت

 

که چشمم اين چنين در انتظار است

 

فقط يک لحظه جانا در برم باش

 

که با تو چهار فصلم چون بهاره

 

به وقت ديدن ان روي ماهت

 

تپش هاي دل من بي شماره است

 

براي من فقط يک لحظه زيباست

 

وان هم لحظه ي زيباي يار است


.......شـايد اين صفحه همان پنجرهء رويايي است
...كه من از شيشهء شفاف لغات
!!روي زيباي تو را مي بينم

..گاه تابيدن مهتاب حضور و نسيمي كه معطر به تو و شادابي است
...مي خورد بر تن اين پنجره ي رويايي

...واژه ها مي خوانند غزل مستي تو.....شعر بيتابي من
!و گل هر كلمه رنگ عشقي دارد
كه در انديشه من
....!رنگ چشمان تو است

اي صدايت پر از آرامش روح
و دلت آينهء پاك وجود
باورت هست كه من نغمهء وصل تو بر لب دارم؟
و به ياد نامت همه شــب تا به سحر بيدارم؟؟؟؟

به قلبهایمان هشدار دهیم
که جز برای محبت وعشق نتپند

 

باز هم دلتنگي ، باز هم گريه هاي شبانه ام

يه عاشق غمگين ، در حسرت شبهاي بي ستاره ام

سخت دلتنگم ، سخت بيقرار و بي تابم  ...

كجاست شانه هاي گرم و مهربانت ، تا گريه كنم ؟

كجاست آن لبخندهاي عاشقانه ات تا باز هم ديوانه شوم ؟

چرا ديگر درد دلي براي گفتن با من نداري ؟

چرا اشكهايت را از من پنهان مي كني و حرفي براي گفتن نداري ؟

چرا قلب عاشقم را در انتظار چشمانت مي سوزاني ؟

آنقدر دلتنگ چشمانت هستم كه نمي توانم در هيچ چشم ديگري نگاه كنم ...

آنقدر بيقراره  وجودتم كه هيچ اتفاقي ، دل غمگينم را شاد نمي كند

براي گريستن ، شانه هايت را كم دارم

شانه هايي كه بارها و بارها در خواب و خيال ، تكيه گاه دل عاشقم بود

براي عاشقي ، نگاههاي زيبايت را كم دارم

نگاههايي كه تنها دليل زندگي و عشقم شد

چرا ديگر براي غصه ها ، اشكها و دلتنگي هايم جوابي نداري ؟

 

دوباره ابر اشکم پا به ماه است

بساط بغض و آهم رو به راه است

به دور از جنگل سبز نگاهت

خدا یا زنده بودن اشتباه است

دلم همچو آسمان پر از ابرهای بارانیست

                        کاش دلم امشب بگرید

شاید که بغض عشق در چشمانم بشکند

                  آری.........

دلم گرفته و چشمانم بارانیست!!!

خدایا آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهایم گذاشت

تو در تنهاترین تنهاییش تنهایش نگذار

                                       (kh)

                                                          

من زاده ی دایان غمم هیچکسم نیست

جز اشک در این غمکده فریاد رسم نیست

ای درد

بیازار مرا هرچه توانی خوش باش

که میمیرم و کس داد رسم نیست

دیدم که علاج دل من گریه نسازد

باپای برهنه سوی جانان دویدم

از بس که جفا و ستم و جور کشیدم

از مرگ گواراتر در این ورطه ندیدم

                                                  (kh)

همیشه آرزو داشتم که تنها باشم

ولی امروز تنهای تنهایم

اگر کفر نباشد تنهاتر ازخدا

تنها،اما این دل است که میسوزاند

تنها،اگر فقط........

کاش میمردم به خدایم می رسیدم