کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

دلبستن.....پیغام خدا


جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. 
رفتن و ردپای آن را.
و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند.
او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. 
او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.


روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت:
بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.


قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد.
آن وقت خدا به جغد گفت:
آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.

جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.

خدا گفت:
آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند.
دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای!
و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. 
دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست
اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.

جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست

خاطرات قدیم



لابلای خاطراتم که پر از گریه و خنده است
هنوزم جای تو خالی‌ هنوزم تلخ و کشنده است

مثل یک عکس قدیمی‌ که همیشه رو به رو مه‌

مثل یک بغض که انگار تا ابد توی گلومه

شونه به شونه ی هم تو خلوت این شب

با هم قدم می‌زنیم

با این ترانه می‌خوام

دوباره زنده بشه

خاطره‌های قدیم خاطره‌های قدیم

کسی‌ جا تو نگرفته کسی‌ جا تو نمیگیره

که دل‌ خونه خرابم پیش چشم‌های تو گیره

شب‌ها چشم هامو میبندم خواب چشم هاتو ببینم

تو خیابون‌های این شهر خودم رو با تو ببینم

نکته به نقطه

  

یارو دستش شکسته بود از دکتر پرسید من بعد از باز کردن گچ میتونم ویلن بزنم؟ 

 

دکتر:بله، _چه خوب چون قبلاً نمیتونستم!!! "     

     

 ----------------------

 

" به یکی میگن یه موجود نام ببر ، میگه یخ ، میگن آخه یخ که موجود محسوب نمیشه ، 

 

 میگه چرا من خودم صد بار دیدم نوشتند یخ موجود است! "         

 -----------------------
  
" دیشب خواب دیدم ازدواج کردم ؛ صبح بلند شدم صدقه دادم ! "

 -------------------------

 

" یه روز با جعبه خیلی بزرگ رفتم اداره پُست ، جعبه رو گذاشتم رو ترازو  

 

کارمنده اومده میگه می خوای پُست کنُی ؟! 

 

 گفتم : پَ نه پَ اومدم وزنش کنم ببینم اگه اضافه وزن داره شبها بهش شام ندم ! "         

 -----------------------

 

" شعرنوغضنفر: 

 

توسیب کدامین درخت پرتقالی که هردانه انارت به سرخی گیلاس های درخت موزاست، 

 

 ای گلابی! "

 

 -----------------------

 
" یارو زنگ پیتزایی میزنه میگه ببخشید یه پیتزا میخواستم میگن به نام ؟؟؟ 
 
 میگه آخ خ خ خ خ خ خ خ خ ببشید به نام خدا یه پیتزا میخواستم! "
 
 ------------------------
 
 
" همه می خوان برن بهشت ولی کسی نمی خواد بمیره. "  

 -----------------------

 

 

" یارو میره مهمونى .سرشام بچه اش میگه :بابا آب بده . 

 

یارو میگه :خنگول خونمون آب داریم ،مرغ بخور "

 ----------------
 
 
" یارو 2تا کراوات رو هم زده بوده، ازش میپرسن چرا دو تا کراوات زدی؟ 
 
 میگه:آخه عقد و عروسیم با همه. "

 

 --------------------

 

" " نیمه گمشده " را بیخیال شو لطفا ، اگر سهم تو بود که گم نمی شد"  

 

نیمه پیدا شده " را دریاب !!! "

 
-------------------------- 
 
" قدیما برق وروشن میزاشتیم میرفتیم مسافرت تا دزدا فکر کنن یکی خونه هست، 
 
اما الان هرجوری حساب میکنم،دزد بزنه به خونه به صرفه تره! "

----------------- 

 

" نیایش غضنفر : خدایا میشه بگی دقیقا با زندگی ام داری چیکار میکنی؟ 

 

شاید بتونم کمکت کنم!! "         

 

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی

غلط مشهور در توصیف دو دسته به کار برده می شود:

دسته ی نخست کسانی هستند که از رهگذر سالوسی و ریاکاری در زمره ی نیک مردان جای می گیرند. در باره ی این " گندم نماهای جو فروش " می گویند: فلانی غلط مشهور است، یعنی نان پرهیزکاری می خورد ولی " چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند ".

دسته ی دوم آن واژه ها و عباراتی است که بر خلاف حقایق تاریخی و یا آیین دستور زبان و صرف و نحو آن، بر زبان ها جاری است.

اکنون به نمونه های گوناگون این غلط های رایج در زبان فارسی که پرهیز از گفتن آن ها بایسته است دقت کنید :

● به کار بردن تنوین برای واژه های فارسی

کاربرد تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی است برای واژه های عربی جایز است، مانند: اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولی واژه های ناگزیر و ناچار و مانند آن ها که فارسی است هرگز تنوین بر نمی دارد و نباید آن ها را چون این به کار برد:

گزارشا به عرض می رسانم ( به جای بدین وسیله گزارش می کنم که )،

ناچارا رفتم ( به جای به ناچار، یا ناگزیر رفتم).

اکنون کار به جایی رسیده است که بسیاری تنوین را حتا برای واژه های لاتین نیز به کار می گیرند و مثلن می گویند: تلفونا به او خبر دادم، یعنی به وسیله ی تلفن، یا تلفنی او را آگاه کردم.

تلگرافا به او اطلاع دادم، یعنی با تلگراف یا تلگرافی او را آگاه کردم.

در این جا لازم به گفتن است که دیرزمانی است که نوشتن تنوین به صورت ا در خط فارسی به کناری نهاده شده و آن را به صورت ن می نویسند. مثلن : اتفاقن، تصادفن یا اجبارن

● واژه ی های دو قلو،سه قلو، چهارقلوو مانند آن

واژه ی ترکی دو قلو اسمی مرکب از " دوق " و "لو " است که روی هم همزادها معنی می دهد و هیچ گونه ارتباطی با عدد ۲ (دو) فارسی ندارد که اگر بانویی احیانن سه یا چهار فرزند به دنیا آورد بتوان سه قلو یا چهار قلو گفت.

درست مانند واژه ی فرانسوی دو لوکس De Luxeکه بسیاری گمان می کنند با عدد ۲ (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن هم وجود دارد. Deحرف اضافه ی ملکی در زبان فرانسوی است به معنی " از" ( مانند Ofدر انگلیسی یا Vonدر آلمانی ) و Luxeبه معنی " تجمل و شکوه " است و دو لوکس به معنی " از (دسته ی ) تجملاتی " است ، یعنی هر چیزی که دولوکس باشد، نه از نوع معمولی، بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.

● به کارگیری واژه ها یا اصطلاحات با معنی نادرست

*جمله هایی مانند :

من به او مظنون هستم ( می خواهند بگویند: من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه ظنین است ( می خواهند بگویند: او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

هر دو نادرست و درست وارونه ی آن درست است.

ظنین صفت فاعلی و به معنی کسی است که به دیگری بدگمان است و مظنون صفت مفعولی و به معنی کسی است که مورد شک و بدگمانی قرار دارد. یعنی صورت درست این جملات می شود:

من به او ظنین هستم .( یعنی من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه مظنون است. ( یعنی او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

* مصدر عربی فقدان به معنی کم کردن، کم شدن و از دست دادن است و معنی نبود ندارد و درمورد مرگ و فوت کسی هم باید گفت: در گذشت، یا رخت بر بست.

* یا مثلن می گویند: " کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد ". در حالی که کاسه هرگز زیر نیم کاسه جای نمی گیرد و در ادبیات هم همیشه گفته اند: زیر کاسه نیم کاسه ای وجود دارد.

* شعر سعدی، یعنی: " بنی آدم اعضای یک پیکرند " را " بنی آدم اعضای یکدیگرند " می گویند.

* هنگامی که دانش آموزی در پایان سال تحصیلی در برخی از درس ها نمره ی کافی برای قبولی نمی آورد می گوید در فلان و فلان درس تجدید شدم و یا درباره ی کسی می گویند فلانی امسال تجدید شد. حال آن که این نه خود دانش آموز، بلکه درس های نمره نیاورده است که تجدید می شود و در شهریور ماه باید دوباره جدید شده و از نو امتحان داده شود ، چون این دانش آموزی تجدیدی شده است و باید او را تجدیدی، یعنی دارنده ی درس های تجدید شده نامید.

● غلط های دستوری

استاد: این واژه فارسی است و باید جمع آن را استادان گفت نه اساتید .

مهر: مهر واژه ای فارسی است و صلاحیت اشتقاق عربی را ندارد و نباید مثلن گفت حکم ممهور شد، بلکه درست آن است که بگویند: حکم مهر کرده شد یا مهر زده شد.

● غلط های واگویی (تلفظی)

پساوند " وَر " در زبان فارسی برای رساندن مالکیت و به معنی " صاحب " و دارنده است. " رنج وَر " به معنی دارنده ی رنج و " مزد وَر " به معنی دارنده ی مزد است. امروزه بر خلاف این قاعده و برخاسته از خط عربی که ایرانیان به کار می برند، این واژه ها را به صورت رنجور و مزدور می نویسند که موجب آن گردیده است تا آن ها را به نادرستی با واو " سیرشده " (مانند واو در واژه ی " کور ") تلفظ نمایند.

واژه های دیگر ی نیز مانند دستور ( دست وَر به معنی صاحب منصب، وزیر) و گنجور ( گنج وَر) نیز از این گروه است.

●نامیدن پدر به جای پسر

زکریا نام پدر " محمد بن زکریای رازی " و سینا نیز نام پدر " ابوعلی این سینا " بوده است. لیکن همه جا آنان را با نام زکریای رازی و ابن سینا ، یعنی نه با نام خود، بلکه با نام پدران شان می نویسند. " بیمارستان ابن سینا " هنوز نیز در چهار راه حسن آباد تهران با این نام وجود دارد.

منصور نیز پدر " حسین ابن منصور حلاج " است که کوتاه شده ی نام وی "حسین حلاج " است. لیکن این نامی ترین عارف وارسته ی ایران در سده ی سوم هجری را همه جا " منصور حلاج " می نامند و نه "حسین وار"، بلکه "منصوروار" بر سر دار می کنند، در حالی که منصور (یعنی پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.