علی(ع) نعمت و صراط مستقیم بر اساس قرآن

سوره مبارکه فاتحة الکتاب:

اهْدِنَا الصرَط الْمُستَقِيمَ * صِرَط الَّذِينَ أَنْعَمْت عَلَيْهِمْ غَيرِ الْمَغْضوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضالِّينَ

ما را به راه راست هدایت فرما راه آنها که بر آنان نعمت دادی نه آنها که بر ایشان غضب کردی و نه گمراهان

***

سوره مبارکه مائده:

الْيَوْمَ أَكْمَلْت لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَمْت عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضِيت لَكُمُ الاسلَمَ دِيناً

امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان ) شما پذيرفتم.

*****

بر اساس آیات پایانی سوره مبارکه حمد راه مستقیم، راه کسانی است که به آنها نعمت داده شده است و نه راه کسانی که مغضوب و گمراه شده اند و همچنین در اویل سوره مبارکه مائده خداوند برای غدیر خم می فرماید امروز نعمت بر شما تمام و کامل شد یعنی حضرت علی(ع) به آنها بخشیده شد.

پس از خداوند می خواهیم که ما را در راه مستقیم همان راهی که  بر آنها نعمت (حضرت علی(ع)) بخشیده شده است قرار دهد و نه در راهی دیگر.

پ.ن: عید سعید غدیر بر همگان مبارکباد.

عید سعید قربان

قصه قربان ، قصه عشق پسر ، قصه اشک پدر ، قصه رجم شیطان ، قصه عطر بهشت است.

عید قربان جشن رهایی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین ، عید سرسپردگی و بندگی ، عید نزدیک شدن به قرب الهی است.

این عید الهی بر همه مسلمانان جهان به ویژه مسلمانان کشور عزیزمان مبارک باد.


ما همه قاسم سلیمانی هستیم

حاج قاسم سلیمانی

فرمانده سپاه قدس

به گفته ی دوست و دشمنانش بسیار آرام و متین و مودب و بسیار باهوش و شجاع در برنامه ریزی

نماد بارز اشداء علی الکفار و رحما بینهم

مردی که حتی نامش ترس و وحشت در دل دشمنان این آب و خاک افکنده است

حاج قاسم آنقدر عصبانی شان کرده ای که بی پروا از ترور صحبت می کنند و این یعنی کمال ننگ بر پیشانی پر از نیرنگ آمریکا

آمریکا غافل از آنست که همه قاسم سلیمانی هستیم.

کسی که يكي از مقامات بلندپايه ارتش امريكا درباره او مي‌گويد: من اگر او را ببينم، خيلي ساده از او خواهم پرسيد كه از ما چه مي‌خواهد؟

روزنامه انگليسي گاردين در مورد قاسم سليماني مي‌نويسد: حتي كساني كه سليماني را دوست ندارند، او را فردي با هوش مي‌دانند. بسياري از مقامات امريكا كه اين چند ساله را صرف متوقف كردن كار افراد وفادار به سليماني كرده‌اند، مي‌گويند مايل هستند او را ببينند و معتقدند كه مبهوت كارهاي او شده‌اند.

روزنامه امريكايي مك كلثي در سي‌ام مارس ۲۰۰۸ گزارش داده بود: سليماني براي توقف درگيري‌ها ميان نيروهاي امنيتي عراق كه بيشترشان شيعه هستند و نيروهاي راديكال مقتدي صدر در شهر بصره، پا در مياني كرده است. . . يكي از نخستين و مهمترين پيروزي‌هاي سليماني بر امريكا در عراق، ايجاد برتري سياسي بود، نه نظامي.

يكي از نمايندگان مجلس عراق كه از دستياران ارشد نوري المالكي هم هست، درباره سردار سليماني مي‌گويد: او فقط يكبار در اين هشت ساله به عراق آمده است. او فردي است كه آرام سخن مي‌گويد و منطقي و بسيار مؤدب است. وقتي با او حرف مي‌زنيد، بسيار ساده برخورد مي‌كند. تا زماني كه پشتوانه او را نشناسيد، نمي‌دانيد چه قدرتي دارد، هيچ كسي نمي‌تواند با او بجنگد.


پ.ن: آمریکا از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر


تابوت خالی

دیروز آهنگهایی رو که حامد برام زده بود روی سی دی داشتم گوش می دادم  و یکی یکی ردشون میکردم تا بیام برسم مقصد همه رو گوش داده باشم که رسیدم به یک ترانه که خیلی زبا بود هم شعرش و هم اجرای خواننده

داخل اینترنت پیداش کردم و به همراه چندتا عکس اینجا گذاشتمش اسم سروده "تابوت خالی" از "روزبه بمانی"

به هر تابوت خالی که رسیدی  بغل کردیش گفتی بسه برگرد..

آخه تنها واسه تابوت خالی  مگه چند سال میشه مادری کرد ؟

[تصویر: 09928062632170119991.jpg]

یه سنگ خالی و یک عمر با عشق  نشستی با یه دریا آب کردی

آخه جای منی که زندگیتم  چه جوری یه پلاکو خاک کردی ؟

[تصویر: 37021263167410927026.jpg]

نشستی حقتو از من بگیری  نشستی دست و پامو بیارن

نشستی بلکه شاید بعد یک عمر  یه روزی استخونامو بیارن

اگه تنها به دریا دل سپردم  ببین پشتم یه دریا مرده مادر

یه روزی با من از این سنگر سرد  یه لشکر مرد بر میگرده مادر

از اون لالایی هایی که نخوندی  چشای خیلیارو خواب برده

نه طوفانی نه سیلابی نه موجی  عجیبه خیلیا رو آب برده

یه سنگ خالی و یک عمر با عشق  نشستی با یه دریا آب کردی

آخه جای منی که زندگیتم  چه جوری یه پلاکو خاک کردی ؟

هوای آن روزها

بسم رب الشهداء و الصدیقین

دیروز که می خواستیم بریم نماز جمعه داخل کوچه داشتم شیشه های بارون خورده ی ماشین رو با دستمال پاک می کردم که یک دفعه دیدم هیئت امامزاده اومدن داخل کوچه ی ما

داشتن برای ترمیم بنای امامزاده کمک مردمی جمع می کردن و هرکس می خواست قلک خالی تحویل می دادن

محمدباقر با دو تا کیسه قلکش اومد نزدیک و گفت: "امسال با کاروان ما میای راهیان نور مناطق جنوب؟"

(من هم که از تعطیلات عید سال قبل برای اولین بار رفته بودم مناطق جنوب و داشتم لحظه شماری می کردم برای سال بعدش و نمیدونستم سال بعد کاروانی گیر میارم باهاشون برم یا نه یک لحظه مکث کردم و با اینکه از پیشنهادش تمام وجودم سرشار از ذوق شده بود ظاهر خودم رو عادی نگه داشتم)

گفتم: "برای کی میخواید برید؟"

گفت: "برای تعطیلات عید دیگه"

گفتم: "طوری هماهنگ کن تا لحظه ی سال تحویل اونجا باشیم آخه این طور خیلی بهتر میشه ها"

محمدباقر یک مکثی کرد و بعد از چند ثانیه فکر کردن گفت: "آره اما بذار ببینم میشه یا نه"

اون روز برای من خیلی خوب گذشت پای خطبه ها نشسته بودم اما دلم رفته بود شلمچه حال عجیبی بهم دست داد یک لحظه یاد سفر قبلی افتادم: (به همراه همکارامون ، تو راه شلمچه طللائیه ، قرعه کشی داخل اتوبوس ، حج عمره ، من... اشک و اشک و اشک... )

یک لحظه که به خودم اومدم اونقدر هوایی شده بودم که بد جوری هوایی شدم رسیدم خونه برم سراغ خاک تبرکی که از جنوب اوردم انگار با حرف محمدباقر دلم صیقل داده شد.

خدایا قسمت کن لحظه ی سال تحویل داخل قطعه ای از بهشتهای روی زمین باشیم.

انشاءالله

+

شهر ما مهمون زیادی برای دهه محرم میان به خصوص روزهای تاسوعا و عاشورا و مراسم خیمه های سوزان

داشتیم بر می گشتیم دیدم مردم شهر خودمون دارن زمین خیمه گاه رو برای ماه محرم آماده می کنن

یادم افتاد دقیقا یک ماه دیگه تا شروع دهه محرم باقی مونده

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)

صد شكر كه این آمد و صد حیف كه آن رفت

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود

صد حیف از این بساط که برچیده می شود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آن کسی است که بخشیده می شود

بار الها گویند زیان دیده کسی است که در این ماه مورد رحمت و آمرزش قرار نگرفته باشد.

مبادا از تبار زیان دیده گان باشیم.

استغفرالله ربی و اتوب و الیه

اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکبْرِیاءِ وَ الْعَظِمَة وَ اَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ اَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اَهْلَ التَّقْوی وَالْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُک بِحَقِّ هذَا الْیَوْمِ الَّذِی جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً وَ لِمحَمَّد صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ کرامَةً وَ مَزیداً اَنْ تُصَلِّی عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اَنْ تُدْخِلَنِی فی کلِّ خَیْر اَدْخَلْتَفیهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد وَ اَنْ تُخْرِجَنی مِنْ کلِّ سُوء اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد صَلَواتُک عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُک خَیْرَ ما سَئَلَک بِهِ عِبادُک الصّالِحُونَ وَ اَعُوذُ بِک مِمّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُک الْمـُخْلَصُونَ

یوسف زهرا(س)

ز تلألو جمالت رخ خویش ماه پوشد

به ستاره نیز گوید که ادب نگاه دارد

 

نمی از جمال حسنت رسد ار به ماه کنعان

سر خود ز فرط خجلت به درون چاه دارد

 

پیمان با خداوند

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوندا! تو را سپاس که قابلم دانستی و به زیارت خانه ات دعوتم کردی، تا پاسخگوی ندای ابراهیم خلیل(ع) باشم.

خداوندا! شکر تو را که توفیقم دادی در حریم حرمت محرم شوم، لبیک بگویم، بر گرد خانه ات طواف گزارم، هاجروار سعی صفا و مروه کرده و در سرزمین وحی و دیار پاکان و مهد اسلام، روزهایی را به یاد تو باشم و عبودیت و اطاعت و بندگی را تمرین کنم.

خدایا! بر این نعمت تو را سپاس می گویم که در فضای معنوی مسجدالحرام تنفس کردم و گام جای گام اولیایت نهادم و بوسه بر حجرالأسود زدم و کنار مقام ابراهیم(ع) نماز خواندم و عمره به جای آوردم.

روزها و شب های با صفای مسجدالحرام هرگز از یادم نخواهد رفت و لحظات حضور در کنار بیت الله و چرخیدن به دور مقدس ترین بقعه عالم و طواف بر گرد قبله توحید و کانون جاذبه های الهی ارزنده ترین خاطرات من از این سفر است.

خداوندا! توفیقم ده که گرد و غبار غفلت بر این خاطرات نورانی نیفشانم.

یاری ام کن تا عهد بندگی را از یاد نبرم.

خدایا! مهربانا! معبودا! کریما!

با تو عهد می بندم دلی را که خانه محبت تو بود، به شیطان و نفس اماره نسپارم.

زبانی را که این ایام به ذکر تو مشغول بود، به غیبت و تهمت و دروغ نیالایم.

پیمان می بندم با چشمی که به کعبه تو نگریسته ام حرام نبینم و گناه نکنم و با گوشی که ندای تو را شنیده حرام نشنوم، دستی را که حجرالأسود و کعبه را لمس کرده به سوی حرام دراز نکنم، با پایی که به عشق تو در حریم کعبه، طواف کرده و بین صفا و مروه سعی کرده و بر خاک پاک و مقدس سرزمین وحی و نبوت گام نهاده، در پی خلاف و معصیت نروم.

خدایا! ای خدای کعبه و مسجدالحرام، ای خدای ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع)، ای فرو فرستنده قرآن، ای مبعوث کننده حضرت رسول(ص)، با تو عهد می بندم که صفای حج و معنویت این ایام را با گناه و نسیان از بین نبرم، جامه تعلقات را که با احرام کنار گذاشتم دوباره بر تن نکرده و دنیا زده نگردم.

خداوندا! پیمانم را بپذیر و بر این میثاق، شاهد باش.

توفیقم ده که بر این عهد و پیمان استوار بمانم، در راه دین و بندگی و محبت اهل بیت و عشق ولایت و انتظار مهدی(ع)، سست نشوم و وسوسه های شیطان مرا از یاد تو غافل نسازد و فراموش نکنم که من بنده ام و تو مولای منی و از بنده، چه انتظاری در برابر مولاست، جز اطاعت و تسلیم؟!

خدایا! یاورم باش تا باورم را از دست ندهم، حامی ام باش، تا اسیر دنیا نشوم، روزی ام کن، تا باز هم به زیارت خانه ات بیایم.

آمین، یا رب العالمین

 

پیمان با پیامبر گرامی اسلام(ص)

سلام خدا بر تو، ای امین وحی، ای رسول خدا(ص)، ای محبوب امت و حبیب آفریدگار، سلام بر تو و خاندان پاک تو.

خدا را سپاس که توفیق داد آستان بوس تو گردم و تربت مدینه را توتیای چشم سازم و در جوار قبة الخضراء و کنار بقیع، با محمد(ص) و آل محمد(ص) تجدید پیمان کنم و زائر دیار یار باشم و به ساحت نورانی ائمه مدفون در بقیع، عرض ادب و ارادت کنم.

یا رسول الله! زیارت تو، هم تجدید پیمان با قرآن و عترت بود، هم شوق دیدارم را افزود، هم بار غم بر دلم نهاد.

اکنون از شهر تو رفته ام، اما دلم را آنجا گذارده ام. با مدینه وداع کردم، اما امید بازگشت دوباره دارم.

ای پیامبر رحمت، ای شفیع امت، ای منادی وحدت، ای رسول رأفت!

باورم نمی شد روزی توفیق زیارت تو را داشته باشم و امروز باورم نمی شود که از جوار تو می روم.

می روم، اما قول می دهم حال و هوای مدینه را با خودم داشته باشم و عطر حرمت را هر صبح و شام با بانگ اذان استشمام کنم و در هر نماز و نیاز یادم باشد که امت تو هستم و پیروی تو تکلیف همیشگی من است.

می روم، ولی دلم در حرم توست، در بقیع مظلوم، در دامنه کوه احد، در مسجد قبا و ذوقبلتین، در کنار قبر نامعلوم زهرا(س)، در مسجد اجابه و شجره، در نخلستان های اطراف مدینه، کنار روضه نبوی و مسجد و منبر و محراب تو.

روزهای خوشی داشتم، سرشار از صفا و معنویت با چشمانی لبریز از اشک.

شب های با صفایی داشتم، پشت دیوار بقیع، در بین الحرمین و نمازهای جماعت و شکوه حضور در کنار دیگر مسلمانان که به عشق تو، زائر مدینه بودند.

ای رسول رحمت! با تو و با مدینه و بقیع وداع می کنم. اما با تو عهد می بندم قرآن تو را راهنمای عمل قرار دهم، عترت تو را دوست بدارم و از آنان پیروی کنم، نمازم را اول وقت بخوانم، با کتاب خدا انس داشته باشم، هرگز فراموشت نکنم، موعظه های تو را آویزه گوشم قرار دهم، سیره اخلاقی تو را سرمشق خود سازم، با دوستان و خویشان مهربان باشم، از اهل بیت تو صدق و حیا و عفاف و تقوا بیاموزم.

یا رسول الله! با تو میثاق می بندم که بنده خدا باشم نه شیطان، مطیع فرمان شما باشم نه اهل عصیان، با نگاه حرام تو را نیازارم، با دروغ و تهمت تو را نرنجانم، با چشمی که به روضه منوره و گنبد خضرای تو نگریسته، گناه نکنم، با گوشی که در مدینه تو، اذان و قرآن شنیده معصیت نکنم،رضای تو و اهل بیت تو را به پسند این و آن نفروشم.

ای حبیب خدا، ای پدر فاطمه(س)، ای نور خدا در هستی، ای پیام آسمان در زمین!

ممنونم که دعوتم کردی و سربلندم که مرا به حضور پذیرفتی و شادم که مرا بر سر سفره زیارت نشاندی. قول می دهم چناهن باشم که باز هم دعوتم کنی، تا بار دیگر زائر کویت باشم. یا رسول الله! اگر من ناقابلم، با لطف خود قابلم کن و اگر ناقصم، کاملم کن.

امیدوارم به وفایت جفا نکنم و صفایت را از یاد نبرم.

انشاء الله

یاد شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی

شرمنده ام کمی با تاخیر...

آنان که به ما سر سحر را گفتند                         بر شحنه شب همچو سحر آشفتند

کـردنــد دگـر همسفران را بیــدار                             خـــود گرچه میان بستر خون خفتند

 

خوشا آنانکه جانان میشناسند

طریق عشق و ایمان میشناسند

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان میشناسند

 

گل اشکم شبی وا میشد ای کاش

همه دردم مداوا میشد ای کاش

به هرکس قسمتی دادی خدایا

شهادت قسمت ما میشد ای کاش

یا اباصالح مددی

ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو

بر هم چو می زد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو

هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

آن کس که منع ما ز خرابات می کند

گو در حضور پیر من این ماجرا بگو

گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو

هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو

بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشاه بگو

جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو

جان پرور است قصه ارباب معرفت

رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو

حافظ گرت به مجلس او راه می دهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو

یا قوم، ان لن یرحمونی، فارحموا هذالطفل.. اء ما ترونه کیف یتلذی عطشا؟

آن روز چونکه تیر به حلق پسر زدند
انگار نیزه ای به گلوی پدر زدند

انگار باز محسن مولا شهید شد
انگار باز فاطمه را پشت در زدند

تیر سه شعبه ای که بر آن حنجره نشست
مسمار بود و فاطمه را بر جگر زدند

تیری که استخوان علمدار را شکست
آن تیر را به حنجره ی این پسر زدند


من از اون گوشه ی خیمه می دیدم
حرفهاشو با قوم کافر شنیدم

عباشو طوری رو اصغر کشیده
معلومه خیلی خجالت کشیده

هرکی گوشش به سخنهای منه
دیگه از تشنگی فریاد نزنه

بچه ها دست بابا خونی شده
گمونم شیر خواره قربونی شده

بمیرم طوری قدم بر می داره
روی اومدن به خیمه نداره


گلی چون صورت زیبای تو نیست
کسی دلخون تر از بابای تو نیست

خدا را شکر جسمت را نهان کرد
که زیر سم مرکب جای تو نیست

غم تو تا ابد در دل بماند
اما نفس در سینه ام مشکل بماند

برای اینکه روی نی نیایی
سرت با پیکرت در گل بماند


همه اهل حرم دلخسته بودند
همه سرها به نی بشکسته بودند

ز بس کوچک بود آن جسم لطیفش
سرش را روی نیزه بسته بودند

راسی کوچک به روی یک نیزه بلند
چشم مادر به چشم آن کودک بود

میگفت به گریه و به افسوس رباب
ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود

افتاده گرچه حرمله دیگر خروش من
بیرون زده دو گوش سنان از دو گوش من

کشته شدن ام فروه را دیدید حالا بیایید معجزه علی را هم ببینید

ام فروه زنی است که در حمایت از علی(ع) تا خلفای آن زمان (ابوبکر و عمر و عثمان) به روی منبر پیامبر می رفتند تا سخنرانی کنند لب می گشود و آنها را رسوا می کرد و آنقدر از مولایش علی حمایت کرد تا او را کشتند.

خبر کشته شدن ام فروه به علی رسید و ایشان فرمودند: کشته شدن ام فروه را دیدید حالا بیایید معجزه علی را هم ببینید.

و اما روایتی که در اسناد شیعه و سنی است و به آن اذعان دارند.

سلمان فارسی در یک روایت طولانی می گوید: زنی از انصار به نام ام فروه که از دوستداران حضرت علی علیه السلام بود، کشته شد.

در هنگام کشته شدن آن زن،حضرت علی علیه السلام آنجا نبود؛ حضرت بعد از شنیدن خبر کشته شدن ام فروه به بالای قبر او رفته و سرش را به سوی آسمان بلند و عرض کرد:«اللهم یا محیی النفوس بعد الموت، و یا منشی العظام الدارسات بعد الفوت،احی لنا ام فروه و اجعلها عبره لمن عصاک؛

 پروردگارا! ای کسی که جان ها را بعد از مردن زنده می کنی و ای رویاننده استخوان های پوسیده، ام فروه را برای ما زنده کن تا عبرتی برای کسانی باشد که نافرمانی تو را کرده اند.»

به یکباره صدایی از آسمان آمد که می گفت: ای امیرالمومنین! به آنجایی که دعا کردی برو.

حضرت علی علیه السلام به بالای قبر ام فروه رفت و فرمود: ای بنده خدا! به اذن الهی به پا خیز.

ام فروه از قبر با گریه بیرون آمد و گفت: ای امیرالمونین! خواستند که نور تو را خاموش کنند، ولی خداوند اراده کرد که نورت را درخشان تر کند و یاد و نامت را بالا برد؛ اگر چه کافران از آن کراهت داشتند.

پس امیرالمومنین علی علیه السلام آن زن را به شوهرش برگرداند و بعد از زنده شدن دو پسر به دنیا آورد و شش ماه بعد از امیرالمومنین علیه السلام زنده بود.

---------------

الثاقب فی المناقب،ص226؛الخرائج و الجرائح،ج2،ص548

رفتید بین الحرمین دقت کنید

تا الان دقت کردی گنبد و گلدسته های امام حسین(ع) و حضرت اباالفضل(ع) چه تفاوتی دارند؟

تفاوت پنهانی ندارند اگر خوب نگاه کنی می بینی گنبد هر دو بزرگوار طلاکاری هستند گلدسته هاشون هم همینطور اما دیواره گلدسته های حرم امام حسین(ع) طلاکاری شده و دیواره گلدسته های آقا اباالفضل(ع) کاشی کاری شده اند.

به نظرت طلا کم اومده که به جای طلا گلدسته های عباس رو کاشی کردند؟

خیر اتفاقا سه بار طلاکاری کردند اما هر سه بار هم طلاها از گلدسته ها جدا شدند.

سرپرست گروه گفت من شب باید داخل حرم آقا عباس بمونم و ازش اجازه بگیرم تا کارمون رو انجام بدیم.

فردا صبح وقتی به سراغ سرپرست اومدند دیدند پریشون و گریونه گفتند چرا خودتو به این روز انداختی چی شده؟

گفت شب متوسل به مولا اباالفضل شدم خیلی گریه کردم از خستگی خوابم برد مردی اومد دیدم دست در بدن نداره بهش گفتم آقا چرا اجازه نمیدید ما کارمون رو تموم کنیم ما باید بریم نجف اونجا هم کار داریم.

مولایم ابالفضل(ع) گفت نمیشود آخر باید تفاوتی میان ارباب و غلام باشد و رفت.

علی بعد از شب لیلة المبيت

آن شب گذشت و پیامبر اکرم که علی در بستر او خوابیده بود به مدینه رسید و مورد استقبال بزرگان و مردم مدینه قرار گرفت.

مردم مدینه از نحوه فرار پیامبر از دست مشرکان پرسیدند و چون از شجاعت علی شنیدند مشتاقانه صبر کردند تا علی هم به مدینه برسد و از او استقبال کنند.

علی چون به مدینه رسید مورد استقبال مردم مدینه قرار گرفت و چهل نفر از بزرگان مدینه یکی یکی خدمت علی رسیدند و از او درخواست کردند که علی امشب به خانه من بیا و مهمان من باش و علی هم به هیچ کدام از چهل نفر نه نگفت و قبول کرد.

فردای آن روز هریک از بزرگان مدینه به دیگری رسید و گفت علی دیشب در خانه من مهمان بود و همه با یک جواب مواجه شدند که چرا دروغ میگویی علی دیشب را در خانه من گذراند.

بله هر چهل نفر صحبتشان یکی بود و اینکه علی دیشب خانه من مهمان بود و همه قسم می خوردند.

گفتند پیش پیامبر برویم تا میان ما داوری کند وقتی به پیامبر موضوع را گفتند پیامبر گفت همگی شما راست می گویید چون خداوند ملائکه هایی از آسمان به شکل علی به زمین فرستاده بود تا به خانه ی هر چهل نفر شما بیاید و اما علی واقعی دیشب خانه خود من مهمان بود.

در این هنگام جبرئیل به پیامبر نازل شد و گفت ای پیامبر آگاه باش که آن علی هم که دیشب خانه تو مهمان بود ملائکة الله بود و علی واقعی دیشب در عرش خداوند مهمان خدا بود.

(بحار جلد ۳۵ ، صفحه ۱۴)

آيا ملائکه خنده و گريه هم دارند؟

پيامبر از جبرئيل پرسيد:
آيا ملائکه خنده و گريه هم دارند؟
جبرئيل گفت: بله. در 3 جا تعجب مي کنند و در 3 جا از روي ترحم گريه.


تعجب از کساني که تمام روز را به لهو و لعب مشغولند و شب بعد از نماز عشاء به لهو و لعب دوباره مشغول مي گردند، ملائکه تعجب مي کنند و مي گويند: اي غافل! سير نشده اي از صبح تا شب به هوي و هوس مشغول بودي؟


دومين به زارعيست که به بهانه اصلاح مرز زمين خود و همسايه اش، آنرا مي تراشد تا زمينش وسيع تر گردد. ملائکه تعجب مي کنند و مي گويند: سير نشدي از بزرگي اين زمين؟ آيا با اين مقدار کم سير مي شوي؟

و در حالت سوم از زني که حجاب و پروايي در زندگي ندارد که بعد از مردن، در پرده اي قرار مي گيرد تا چشم نامحرم به او نيفتد. ملائکه مي خندند و مي گويند: آن زمان که دلخواه مردم بودي، مستور نمي داشتي خودت را، حال که منفور شده اي،‏ مستورت کرده اند براي چه؟

و مواردي که گريه مي کنند آنست:

اول، هر گاه غريبي براي تحصيل علم از موطن خود خارج شود و در غربت بميرد، ‏آنگاه ملائکه بر او زاري کنند

دوم، زمانيست که زن و شوهري از خدا طلب فرزند نمايند و خدا به آنان فرزندي عنايت نمايد، آنان شاد گردند و گويند، اين فرزند عصاي دست ما در پيريست، ولي فرزند زودتر از خودشان بميرد و ملائکه به حال آندو بگريند

و سوم به حال آن يتيمي که از خواب بيدار شود و بگريد و نامادري او را با لحن تند اجابت کند که او را به ياد مرگ مادر و يتيمي بيندازد و رويش را بر زمين گذارد و دوباره با ناله بخوابد. آنجاست که ملائکه بر حال وي نيز بگريند.

مجموعه ای از نصایح لقمان حکیم به فرزندش

بخوانیم و بیاموزیم و مهمتر از همه عمل کنیم.

نوشته: أحمد محمود

 

۱- فرزندم هیچ کس و هیچ چیز را با خداوند شریک مکن!

۲- با پدر و مادرت بهترین رفتار را داشته باش!

۳- بدان که هیچ چیز از خداوند پنهان نمی ماند!

۴- نماز را آنگونه که شایسته است بپادار!

۵- اندرز و نصیحت دیگران را فراموش مکن!

۶- از بدان انتظار مردانگی و نیکی نداشته باش!

۶- در مقابل پیش آمدها شکیبا باش !

۷- از مردم روی مگردان و با آنها بی اعتنا مباش!

۸- با غرور و تکبر با دیگران رفتار مکن!

۹- در راه رفتن میانه رو باش!

۱۰- بر سر دیگران فریاد مکش و آرام سخن بگو!

۱۱- از طریق اسماء و صفات خداوند او را بخوبی بشناس!

۱۲- به آنچه دیگران را اندرز می دهی خود پیشتر عمل کن!

۱۳- سخن به اندازه بگو!

۱۴- حق دیگران را به خوبی اداء کن!

۱۵- راز و اسرارت را نزد خود نگاه دار!

۱۶- به هنگام سختی دوست را آزمایش کن!

۱۷- با سود و زیان دوست را امتحان کن!

۱۸- با بدان و جاهلان همنشینی مکن!

۱۹- با اندیشمندان و عالمان همراه باش!

۲۰- در کسب و کار نیک جدّی باش!

۲۱- بر کوتاه فکران و ضعیفان اعتماد مکن!

۲۲- با عاقلان ایماندار مدام مشورت کن!

۲۳- سخن سنجیدۀ همراه با دلیل را بیان کن!

۲۴- روزهای جوانی را غنیمت بدان!

۲۵- هم مرد دنیا و هم مرد آخرت باش!

۲۶- یاران و آشنایان را احترام کن!

۲۷- با دوست و دشمن خوش اخلاق باش!

۲۸- وجود پدر و مادر را غنیمت بشمار!

۲۹- معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار!

۳۰- کمتر از درآمدی که داری خرج کن!

۳۱- در همۀ امور میانه رو باش!

۳۲- گذشت و جوانمردی را پیشه کن!

۳۳- هر چه که می توانی با مهمان مهربان باش!

۳۴- در مجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار!

۳۵- بهداشت و نظافت را هیچگاه فراموش مکن!

۳۶- هیچگاه دوستان و هم کیشان خود را ترک مکن!

۳۷- فرزندانت را دانش و دینداری بیاموز!

۳۸- سوارکاری و تیراندازی و ... را فراگیر!

۳۹- در هر کاری از دست و پای راست آغاز کن!

۴۰- با هر کس به اندازۀ درک او سخن بگو!

۴۱- به هنگام سخن متین و آرام باش!

۴۲- به کم گفتن و کم خوردن و کم خوابیدن خود را عادت بده! 

۴۳- آنچه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند!

۴۴- هر کاری را با آگاهی و استادی انجام بده!

۴۵- نا آموخته استادی مکن!

۴۶- با ضعیفان و کودکان سرّ خود را در میان نگذار!

۴۷- چشم به راه کمک و یاری دیگران مباش!

۴۸- از بدان انتظار مردانگی و نیکی نداشته باش!

۴۹- هیچ کاری را پیش از اندیشه و تدبر انجام مده!

۵۰- کار ناکره را کرده خود مدان!

۵۱- کار امروز را به فردا مینداز!

۵۲- با بزرگتر از خود مزاح مکن!

۵۳- با بزرگان سخن طولانی مگو!

۵۴- کاری مکن که جاهلان با تو جرأت گستاخی پیدا کنند!

۵۵- محتاجان را از مال خود محروم مگردان!

۵۶- دعوا و دشمنی گذشته را دوباره زنده مکن!

۵۷- کار خوب دیگران را کار خود نشان مده!

۵۸- مال و ثروت خود را به دوست و دشمن نشان مده!

۵۹- با خویشاوندان قطع خویشاوندی مکن!

۶۰- هیچگاه پاکان و پرهیزکاران را غیبت مکن!

۶۱- خود خواه و متکبر مباش!

۶۲- در حضور ایستادگان منشین!

۶۳- در حضور دیگران دندان پاک مکن!

۶۴- با صدای بلند آب دهان و بینی را پاک مکن!

۶۵- به هنگام خمیازه دست بر دهان خویش بگذار!

۶۶- حالت خستگی را در حضور دیگران ظاهر مکن!

۶۷- در مجالس انگشت در بینی مینداز!

۶۸- کلام جدی را با مزاح آمیخته مکن!

۶۹- هیچکس را پیش دیگران خجل و رسوا مکن!

۷۰- با چشم و ابرو با دیگران سخن مگو!

۷۱- سخن گفته شده را تکرار مکن!

۷۲- از شوخی و مزاح خود کمتر کن!

۷۳- از خود و خویشاوندان نزد دیگران تعریف مکن!

۷۴- از پوشیدن لباس و آرایش زنان پرهیز کن!

۷۵- از خواسته های نابجای زن و فرزندان پیروی مکن!

۷۶- حرمت هر کس را در حد خود نگاه دار!

۷۷- در بد کاری با اقوام و دوستان همکاری مکن!

۷۸- از مردگان به نیکی یاد کن!

۷۹- از حضومت و جنگ افروزی جدّا پرهیز کن!

۸۰- با چشم احترام به کار دیگران نگاه کن!

۸۱- نان خود را بر سفره ی دیگران مخور!

۸۲- در هیچ کاری شتاب مکن!

۸۳- برای جمع آوری بیش از حد مال و ثروت حرص مخور!

۸۴- به هنگاه خشم شکیبا باش و سخن سنجیده بگو!

۸۵- از پیش دیگران غذا و میوه بر مدار!

۸۶- در راه رفتن از بزرگان پیشی مگیر!

۸۷- سخن و کلام دیگران را قطع مکن!

۸۸- به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود را نگاه مکن!

۸۹- در حضور مهمان بر کسی خشم مگیر!

۹۰- مهمان را به هیچ کاری دستور مده!

۹۱- با دیوانه و مست سخن مگو!

۹۲- برای کسب سود و دوری از زیان آبروی خود را مریز!

۹۳- در کار دیگران کنجکاوی و جاسوسی مکن!

۹۴- در اصلاح میان مردم هیچ گاه کوتاهی مکن!

۹۵- ادب و تواضع را هیچ گاه فراموش مکن!

۹۶- با خداوند صادق و با مردم با انصاف باش!

۹۷- بر آرزو ها و خواسته های خود غالب باش!

۹۸- خدمتکاری بزرگان و همکاری با مستمندان را فراموش مکن!

۹۹- با بزرگان با ادب و با کودکان مهربان باش!

۱۰۰- با دشمنان مدارا کن و در مقابل جاهلان خاموش باش!

۱۰۱- در مال و مقام دیگران طمع مکن!

۱۰۲- از رفت و آمد و مال و مرام و مسلک خویش کمتر بگو!

۱۰۳- بجز خداوند هیچ کس و هیچ چیز را فرمانروا و فریادرس خویش مشمار!

۱۰۴- عمر و روزی با حساب و کتاب است، پس مترس و طمع مکن!

۱۰۵- عمر را برای عمل و عبادت و پاکی و پرهیزکاری غنیمت بدان!

۱۰۶- اگر بهشت را می طلبی از فساد و ستم و گردن کشی پرهیز کن!

۱۰۷- سرچشمه ی زشتی ها را دنیا پرستی و مستی و نادانی بدان!

۱۰۸- بجز در حق و راستی بندگان خدا را بندگی و فرمانبری مکن!

۱۰۹- خود را با ستم سلاطین شریک مگردان!

۱۱۰- دنیای دیگر را به دست فراموشی مسپار!

احساس امید

این اولین بار هست که من در وبلاگم از احساسم می نویسم.

شاید اصلا فکر این چنین روزی را هم نمی کردم که چنین احساسی را در وبلاگم بنویسم.

از چند وقتی که همچون زهر بر من گذشته است و نمیدانم کی به پایان می رسد.

من که همیشه به همه امید میدادم.

نمیدانم چه شد اصلا سابقه نداشت ولی نتوانستم تحمل کنم نتوانستم لااقل شاید به خاطر خدا آن حرفها را زدم.

میدانم خدا هم راضی نبود ولی من که در این چند روز با کوچکترین بهانه ای بغض گلویم را می ترکاندم و در درگاهش معذرت خواهی می کردم.

اشتباه کردم اشتباه کردم اشتباه کردم...

اشتباهی که هیچ وقت یادم نمی آید مرتکب شده باشم.

یک چشم اشک و یک چشم خون و یک دل...

اصلا دست هم به نوشتن نمی رود انگار او هم از اشتباهم ناراحت و بیزار است.

دلم میخواهد زمانی که مرا از هوش بردند دیگر به هوش نیایم تا زمانی که خدا را ببینم و بهش بگم بهش بگم و بهش بگم...

خیلی حرفها دارم.

میخواهم هرگز به هوش نیایم و در آغوش خدا بمیرم و بمیرم و بمیرم...

خدایا نمی خواهم به حرفت گوش ندهم و می دانم حرفی که به من زدی حتما انجام خواهد شد.

اما...

اما چه صبری میطلبد...

شاید هم میخواهی صبر مرا امتحان کنی

شاید هم هر چه بیشتر به حرفت گوش نمی دهم بیشتر مرا در صبر امتحان می کنی

به هر حال چیزی که می دانم و دلخوشم آنست که به تو ایمان دارم و از بابت این همه لطف و کرمت که در این مدت به من روا داشتی هرچه هم سپاست بگویم کم است.

خدایا ناشکری نمی خواهم کنم.

 خداوندا شکرت.

هفت چیز بدون هفت چیز دیگر، مسخره است.

 شب خوبی بود نکاتی آموزنده از حاج اقا احمدی شنیدم.

 نخست حدیثی از امام رضا(ع) نقل کرد:

هفت چیز بدون هفت چیز دیگر، مسخره است :

۱- کسی که با زبانش استغفرالله بگوید ولی در دل از گناهی که کرده پشیمان نباشد خودش را مسخره کرده است.

2- کسی که از خدا توفیق کار خیر طلب کند ولی تلاش و کوششی نداشته باشد خود را مسخره کرده است.

3- کسی که از خدا بهشت بخواهد و در انجام عبادات صبر نکند و در ترک معاصی صبر نداشته باشد خود را مسخره کرده است.

4- کسی که از آتش جهنم به خدا پناه برد ولی از لذت گناه دست بر ندارد خودش را مسخره کرده است.

5- آنکس که یاد مرگ کند و از آن ترس داشته باشد ولی خود را برای مرگ آماده نکند ( یعنی اعمال خیر انجام ندهد و از گناهانش استغفار نکند) خودش را مسخره کرده است.

6- کسی که خدا را یاد کند و مشتاق دیدار او باشد ولی در گناهان اصرار ورزد خود را مسخره کرده است.

7- کسی که بدون توبه و جبران گناهان از خدا طلب عفو کند و معذرت بخواهد خودش را مسخره کرده است.

 (نصایح صفحه 274)

داستانی پند آموز

 

جوانی خدمت عالمی رسید و پرسید من چه کنم که صبح اول وقت برای نماز صبح بیدار شوم و خوابم نبرد شبها قبل از خواب دعایی بخوانم یا آیه ای؟

عالم گفت هیچ نمی خواهد بخوانی امشب ساعت ۳ بعد از نیمه شب از خواب بیدار شو و برای من یک صلوات بفرست.

جوان هم متعجب از این توصیه به خانه بازگشت و شب که خوابید تا رسیدن ساعت مقرر از ترس اینکه خوابش ببرد و بیدار نشود چندین بار از خواب بیدار شد تا اینکه  موعد رسید و جوان بیدار شد و برای آن عالم صلواتی فرستاد و خوابید.

فردای آن روز عالم جوان را فراخواند و گفت سوالی دارم دیشب قبل از اینکه برای من صلوات بفرستی چند بار از خواب بیدار شدی و خوابیدی؟

جوان پاسخ داد از ترس اینکه مبادا خوابم ببرد و بیدار نشوم بارها از خواب بیدار شدم تا موعد مقرر فرا رسید.

عالم گفت ای جوان تو از بهر من نیمه شب چندین بار بیدار می شوی که ادای مرا به جای آوری حال از بهر دیدار و گفتگو با پروردگارت چگونه خوابت می برد؟

گر خدایت را از من که بنده اش هستم بزرگوارتر شمردی آنگاه دیگر نمازت اول وقت خواهد شد.

این الفاطمیون..؟

نمونه بارز " این الفاطمیون " که می توانند شافی باشند.

اینجا مقبره خانم فاطمه همسر استاد اشرف آهنگر می باشد.

حدود یک ماه پس از وفات خانم فاطمه همسر استاد اشرف آهنگر یکی از عالمان محل روزی در خواب می بیند که فرد گنهکاری که در آن قبرستان دفن شده بود در آن دنیا جایگاهی خوب و خوش دارد.

آن عالم در خواب از فرد گنهکار می پرسد من که تو را می شناسم و اعمالت در دنیا اینچنین نبود که تو الان اینگونه جایگاهی داشته باشی تو را چگونه شده است؟

فرد گنهکار می گوید من در عذاب و سختی بودم تا همان شبی که همسر استاد اشرف آهنگر در این قبرستان دفن گردید اباعبدالله الحسین (ع) سه مرتبه به زیارت این خانم آمدند و بار سوم دستور به رفع عذاب از این قبرستان نمودند و ما هم به برکت آن نجات یافتیم.

آن عالم پس از خوابی که می بیند به سراغ استاد اشرف آهنگر می رود و ماجرا را برایش تعریف می کند و از او می پرسد آیا همسر شما به کربلا رفته بود؟آیا مراسم روضه یا دعا برای امام حسین برگزار می کرد که به چنین مقامی رسیده بود که شب وفاتش امام حسین(ع) سه مرتبه به زیارت وی رفته و مورد مغفرت و رحمت الهی قرار گرفته است؟

استاد اشرف آهنگر جواب میدهد خیر هیچ کدام را انجام نداده بود فقط تنها کاری که انجام می داد هر شب قبل از خواب به پشت بام منزل می رفت و زیارت عاشورا تلاوت می نمود.

بشارت خاتم الانبیا

کتاب مخفی یهود

این کتاب شرح وحی کودک یهود است که قرنها در کتابخانه های علمای یهود بنام کتاب مرموز و متروک مخفی بوده است.

هفتاد سال پیش از بعثت پیامبر اسلام (ص) کودکی مرموز بنام لحمان حطوفاه فرزند یکی از علمای پرهیزگار بنی اسرائیل بنام ربی پنحاس و زنی پاکدامن بنام راحیل متولد گردید و بلافاصله پس از تولد به سجده افتاد و لحظاتی بعد برخاسته و رو به مادرش کلماتی مبهم و بیمناک به زبان آورد.

پس از این ماجرا و با واکنش مادر کودک وی تا 12 سالگی لب به سخن نگشود. جملات این کودک موسوم به کتاب نبوئت هیلد به اندازه ای سربسته و نامفهوم بود که حتی علماء و مفسرین یهود و اهل لغت عبری را دچار حیرت کرد.
البته این ابهام هفتاد سال پس از آن معنا پیدا کرد و نشان دادکه جملات لحمان بشارت ظهور پیامبر آخر الزمان و وقایع معاصر و بعدش بوده است، لکن علمای یهود بعضی مبهمات را بهانه قرار داده و علامات و بشارات روشنی که راجع به پیامبر بزرگ اسلام بود را مربوط به شخصی نا معلوم دانسته و این کتاب را متروک و در دسترس طالبین و حتی عوام یهود قرار نمی دهند.
اما در اثر عنایت خدای متعال یکی از علمای بزرگ یهود پس از تامل در آئین اسلام، مشرف به دین مقدس اسلام گردید و بر اثر یک اتفاق کتابی از کتب بنی اسرائیل بنام تبعید و میصوا، برای چاپ آماده می شد و از حسن تصادف نسخه صحیحی از کتاب نبوئت که به نظر علمای یهود آن زمان هم رسیده و بر صحت آن گواهی داده و مقدمه ای بر آن نوشته بودند، در آن موجود بوده این عنایت خدای متعال منجر به این گردید که سخنان ااهی آن کودک از پرده های ضخیم مرض ها و غرض ها بیرون آید. ولی باز علمای یهود از نشر آن جلوگیری نموده و فعلا در کتابخانه ها و نزد علمای یهود به نام کتاب متروکه و غیر معتمده نگهداری می گردد.

در این کتاب بخشی از بشارات کتب یهود در خصوص پیامبر آورده شده و سپس شرح مختصری از آیات کتاب نبوئت ذکر می گردد.

انقلاب ما انفجار نور بود

۱۲ بهمن روز ورود امام خمینی (ره) آن پیر فرزانه به ایران بود

به نوشته ی ویکی پدیا در اینروز بزرگترین استقبال تاریخ در تهران برگزار شد؛ بطوری که طول جمعیت استقبال کننده از آیت الله خمینی به ۳۳ کیلومتر رسیده بود. در ساعت ۹:۵۰ دقیقه بامداد روز دوازدهم بهمن هواپیمای حامل امام خمینی در میان تدابیر شدید امنیتی در فرودگاه مهراباد برزمین نشست. امام پس از ورود به فرودگاه و ایراد سخنرانی طبق برنامه‌ای که از قبل تنظیم شده بود عازم بهشت زهرا شد. امام خمینی در میان استقبال گسترده مردم تهران در ساعت یک بعد از ظهر وارد قطعه ۱۷ که محل خاکسپاری شهدای انقلاب بود شد و سخنرانی خود را ایراد نمود

ورود امام خمینی (ره) به میهن

متن کامل سخنرانی امام (ره) در بهشت زهرا

عاشورا در طاقانک

آئین خیمه سوزان همه ساله در ماه محرم و روز عاشورا در شهر طاقانک برگزار می‌شود. انشاالله به زودی وب‌سایت مخصوص “خیمه‌گاه حضرت اباالفضل (ع) شهر طاقانک” در آدرس http://kheimehgahtaghanak.ir در دسترس خواهد بود.

عکس‌هایی که در زیر مشاهده می‌کنید مربوط به سال‌های قبل می‌باشد:

01 

Exif_JPEG_422                                                   

Exif_JPEG_422

Exif_JPEG_422

Exif_JPEG_422

Exif_JPEG_422

07

09

10

11

13

14

15

16

17

18

19

20

21

21-

22

23

24

25

بر گرفته از سایت:وب نوشته ها و...

عاشورا

عاشورایی دیگر حق علیه باطل

ما وبلاگ‌نويسان مسلمان و پيرو خط ولايت، خواستار محاكمه هر چه سريع‌تر سران فتنه هستيم.

دو صفحه کربلا

دو صفحه كربلا  
حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا دو صفحه دارد، يك صفحه سفيد و نورانى و يك صفحه تاريك ، سياه و ظلمانى كه هر دو صفحه اش يا بى نظير است و يا كم نظير. اما صفحه سياه و تاريكش از آن نظر سياه و تاريك است كه در آن فقط جنايت بى نظير و يا كم نظير مى بينيم .

 

دلسوزی عزراییل

روزی رسول خدا صل الله علیه و آله نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

1-   روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.

2-   هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم

خاطره ای از مقدس اردبیلی

در قرن دهم هجری قمری در شهر اردبیل کودکی سعادتمند پا به عرصه وجود گذاشت. او بعد از رشد و شکوفایی و طی مراحل علمی و کسب کمالات معنوی و عرفانی به مرتبه ای از دانش و معرفت و زهد و تقوا رسید که پس از چهار قرن هنوز الگوی عالمان و پرهیزکاران است. نامش احمد و فرزند محمد و از خانواده ای دوستدار اهل بیت علیه السلام بود.

میر فیض الله هنوز به درب خانه مقدس اردبیلی نرسیده بود که مقدس از خانه بیرون آمد و متوجه روضه مقدسه علویه(ع) شد. حس کنجکاوی میر فیض الله اورا به دنبال مقدس کشاند. نیمه شب بود و آسمان روشن از مهتاب لطف دیگری داشت، کوچه‌های نجف خلوت و خالی بودند. سکوت سنگینی بر گرده شهر سایه انداخته بود و گاه سکوت نشسته را صدای گریه کودکی و با عوعوی سگی یا ناله مرغی می شکست مقدس آرام قدم برمی داشت، سابیه قامت رشیدش به روی دیوارهای گلین می افتاد و همراه او حرکت می‌کرد. میر فیض الله دنبال مقدس راه افتاده بود و در تعقیب او سر از پا نمی‌شناخت. در پشت نخلها و دیوارها پنهان می‌شد تا اگر مقدس نگاهی به عقب انداخت او را نبیند. همیشه آرزو کزده بود که شبی شاهد خلوت او با خدایش باشد و آن شب که به پندار خود چنین فرصتی دست داده بود چقدر خوشحال بود دلش در انتظار وصال عارفانه استادش لحظه‌ای از تپش نمی ایستاد. مقدس تا به صحن حرم رسید درها گشوده شد و در کنار ضریح ایستاد و سلام کرد، صدای جواب زمزمه وار به گوش میر فیض الله نیز رسید و او گوش تیز کرد که دیگر چه خواهد گذشت و مقدس چه خواهد گفت و چه جوابی خواهد شنید. اما مقدس تنها دست به ضریح مقدس برد و صورت بدانجا گذاشت و آرام چیزهایی زمزمه کزد و لحظاتی بعد بیرون آمد و به سوی مسجد کوفه رهسپار شد. میر فیض الله باز از پی او راه افتاد و او را مشاهده کرد که داخل مسجد شد و به طرف محراب رفت. میر فیض الله از لای در مسجد چشم به طرف محراب دوخت. توی محراب کسی رو به قبله نشسته بود. مقدس نزدیک شد و در کنار آن شخص زانوی ادب زد و خاضعانه شروع به سخن گفتن با او کرد. میر فیض الله از دیدن این صحنه به حیرت افتاد و با خود گفت: این کیست خدایا؟ مگذ داناتر از مولای ما مقدس نیز کسی در این شهر وجود دارد که مولای ما خاضعانه در مقابل او زانو می‌زند و از او سوال می‌کند؟ قلبش تپید و بدنش لرزید هنوز از تماشای صحنه نگاه بر نگرفته بود که مقدس بلند شد و بیرون آمد. میر فیض الله به کناری رفت و پنهان شد و مخفیانه باز به تعقیب مقدس پرداخت. مقدس خوشحال و قبراق راه می‌رفت. نزدیک حرم مطهر رسیده بودند که میر فیض الله تنفسی کرد و مقدس فوراً سر به عقب برگرداند: میر فیض الله! اینجا چه کار می کنی؟ عرق شرم بر پیشانی میر فیض الله نشست و از خجلت سر به زیر انداخت و خاموش شد. مقدس خودش را به او رساند و ملاطفت کرد و دوباره سوال فرمود: - تو با من بودی اولاد پیغمبر؟ - بلی! برای پرسیدن سوالی به طرف خانه تان به راه افتاده بودم وقتی به نزدیکی های در رسیدم شما از خانه بیرون آمده بودید. نخواستم مزاحم بشوم، اما حس کنجکاویم مجبورم کرد که به دنبال شما بیایم و ببینم که به کجا می روید؟ ملاطفت و ملایمت آخوند شرم و خجالت را از وجود میر فیض الله برگرفت و میر فیض الله جرات کرد او را سوگند دهد تا او را خبر دهد از آنچه او مشاهده کرده بود. مقدس قبول کرد و فرمود: مساله‌ای از مسائل دین بر من مشکل شده بود آمدم به خدمت حضرت امیر المومنین(ع) و از آن حضرت پرسیدم. آن حضرت فرمود: امروز امام زمان تو حضرت صاحب الامر(عج) در این شهر است برو به مسجد کوفه از آن حضرت سوال کن. پس رفتم به نزد محراب مسجد و آن مسئله مشکله را از آن حضرت سوال نمودم و جواب شنیدم. مقدس وقتی سرگذشت دیدارش را توضیح داد از میر فیض الله عهد گرفت که تا زنده است این ماجرا را به کسی نقل نکند و میر فیض الله به عهد خود پایدار ماند و ماجرا را بعد از وفات مقدس نقل کرد.

سرانجام ماه رجب سال 993 ق. فرا رسید. در این سال آفتاب فقاهت که از شهر اردبیل درخشیدن آغاز کرده و در سراسر جهان تشیع پرتوافشانی نموده بود پس از عمری تلاش و کوشش خستگی ناپذیر در راه دین و شریعت جاودانی اسلام در نجف اشرف غروب کرد، هر چند این غروب جسم او بود و روح مقدسش با آثار ارزشمندش همچنان پرتو افشان اسلام و تشیع است. پیکر مطهر مقدس اردبیلی را شیعیان و دوستانش در حرم مطهر مولای متقیان حضرت علی علیه السلام به خاک سپردند تا همان گونه که در دنیا عاشق اهل بیت علیه السلام بود در آخرت نیز همنشین آنها باشد.

 

جلوه‌هايي از زندگي عارفانه شيخ رجبعلي خياط

رجبعلی خیاط
خود جناب شيخ از قول مادرش چنين نقل مي‌كند: موقعي كه تو را در شكم داشتم، شبي پدرت غذايي را به خانه آورد و خواستم بخورم. ديدم كه تو به جنب و جوش آمدي و با پا به شكمم مي‌كوبي. احساس كردم كه از اين غذا نبايد بخورم. دست نگه داشتم و از پدرت پرسيدم؟ پدرت گفت، حقيقت اين است كه اين‌ غذاها را بدون اجازه از مغازه‌اي كه در آن كار مي‌كنم، آورده‌ام. من هم از آن غذا مصرف نكردم.

اين مرد خدا در روز دهم شهريور 1340 هجري شمسي و در سن 79 سالگي درگذشت. مزار وي در ابن‌بابويه شهرري، زيارتگاه دوست‌داران آن شيخ باكرامت است. شيخ هنگام وفات داراي سه دختر و پنج پسر بود.
شيخ تمام عمر خويش را در خانه‌اي ساده و خشتي كه از پدر به ارث برده بود، زندگي كرد. اين خانه در خيابان مولوي، كوچه سياه‌ها (شهيد منتظري فعلي) قرار داشت.

فرزند شيخ در مورد اين خانه مي‌گويد: هر وقت باران مي‌آمد، باران از سقف منزل ما به كف اتاق مي‌ريخت. روزي يكي از امراي ارتش با چند تن از شخصيت‌هاي كشوري به خانه ما آمده بودند. ما لگن و كاسه زير چكه‌هاي باران گذاشته بوديم. او وضع زندگي ما را كه ديد، رفت دو قطعه زمين خريد و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: يكي را براي شما خريدم و ديگري را براي خودم. پدرم گفت: آنچه داريم براي ما كافيست.

يكي ديگر از فرزندان شيخ نيز مي‌گويد: من وقتي وضع زندگي‌ام بهتر شد، به پدرم گفتم: آقاجان! من 4 تومان دارم و اين خانه را كه خشتي است، 16 تومان مي‌خرند، اجازه دهيد در شهباز خانه‌اي نو بخريم. شيخ رجبعلي گفت: هر وقت خواستي، برو براي خود بخر، براي من همين جا خوب است.

نقل است جناب شيخ يكي از اتاق‌هاي منزلش را به يك راننده تاكسي به نام مشهدي يدالله، ماهيانه 20 تومان اجاره داد. هنگامي كه مشهدي يدالله صاحب دختر شد، مرحوم شيخ نامش را معصومه گذاشت. پس از گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد، يك 2 توماني در پر قنداقش گذاشت و رو به مستأجرش گفت: آقا يدالله! حالا خرجت زياد شده است، از اين ماه به جاي 20 تومان، 18 تومان بده.

لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود. نوع لباسي كه او مي‌پوشيد، نيمه روحاني بود. چيزي شبيه لباده روحانيون بر تن مي‌كرد و عرقچين بر سر مي‌گذاشت و عبا بر دوش مي‌انداخت.

در مورد خوراك شيخ نقل است كه بيش‌تر وقت‌ها از غذاهاي ساده مثل سيب‌زميني و فرني استفاده مي‌كرد. سرسفره، رو به قبله و به دو زانو مي‌نشست. هنگام خوردن غذا حرف نمي‌زد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت مي‌كردند.

از غذاي بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخي دگرگوني‌هاي روحي را ناشي از غذا مي‌دانست. يك بار كه با قطار در راه مشهد مي‌رفت، احساس كوري باطن كرد، متوسل شد، پس از مدتي به او فهماندند كه اين تاريكي در نتيجه استفاده از چاي قطار است.

شيخ در همان منزل محقر خويش به خياطي مشغول بود و همواره در گرفتن اجرت، جانب انصاف را رعايت مي‌كرد و از دريافت اجرت بيشتر از مشتريان پرهيز داشت.

يكي از روحانيون نقل مي كند كه عبا، قبا و لباده‌اي را بردم و به جناب شيخ دادم تا بدوزد. گفتم چقدر بدهم؟ گفت: دو روز كار مي‌برد، 40 تومان. روزي كه رفتم لباس‌ها را بگيرم، گفت: اجرتش 20 تومان مي‌شود. گفتم: فرموده بوديد، 40 تومان؟ گفت: فكر مي‌كردم دو روز كار مي‌برد، ولي يك روز كار برد.

شيخ همواره به شاگردان و آشنايان خويش تذكر مي‌داد كه چيزي جزء فرج امام زمان (عج) از خداوند تقاضا نكنند. خود آن جناب نيز هيچ خواسته مهمي جز فرج حضرت ولي عصر (عج) در دل نداشت. حالت انتظار در وي تا حدي قوت داشت كه هرگاه از فرج ولي عصر (عج) صحبت مي‌كرد، به شدت منقلب مي‌شد و مي‌گريست.
جناب شيخ براي رسيدن به توفيق ديدار با امام زمان (عج) بر سه امر «‌اختصاص قلب به خدا»، «دعا براي تعجيل فرج و كار براي امام زمان(عج)» و «انس با قرآن و قرائت آيه 80 سوره اسراء شبي 100 مرتبه تا چهل شب» تأكيد مي‌كرد.

جناب شيخ بر تلاوت قرآن، به ويژه تلاوت سوره صافات در صبح و تلاوت سوره حشر در شب تأكيد مي‌كرد.

رجبعلي خياط براي تشرّف به محضر حضرت ولي عصر (عج) و قرائت آيه «ربّ ادخلني مدخل صدق واخرجني مخرج صدق واجعل لي من لدنك سلطانًا نصيراً» را تا 40 شب، شبي 100 مرتبه توصيه مي‌كرد.

فرزند شيخ در مورد آخرين لحظات عمر پربركت پدرش مي‌گويد:‌ «... وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قبله نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبي خندان گفت: آقاجان! خوش آمديد! دست داد و دراز كشيد و در حالي كه خنده بر لب داشت، جان به جان آفرين تسليم كرد».

روز بزرگداشت حافظ

امروز بیستم مهرماه روز بزرگداشت حافظ است

ما هم به رسم ادب یادی از این شاعر توانای کشورمان میکنیم

پیش ازاینت بیش ازاین اندیشهٔ عشّاق بود مهرورزی تو با ما شهرهٔ آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین‌لبان بحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

در خصوص سال دقیق ولادت او بین مورخین و حافظ‌شناسان اختلاف نظر وجود دارد.

 دکتر ذبیح الله ولادت او را در ۷۲۷ (تاریخ ادبیات ایران) و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷

 (تاریخ عصر حافظ) می‌دانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس

قطعه ای از حافظ ولادت او را قبل از این سال‌ها و حدود ۷۱۰ هجری قمری تخمین

می‌زنند (لغتنامه دهخدا، مدخل حافظ). آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن

هشتم هجری قمری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ روی

 داده‌است.

سال وفات او به نظر اغلب مورخین و ادیبان ۷۹۲ هجری قمری است. مولد او شیراز

 بوده و در همان شهر نیز وفات یافت

درباره زندگی حافظ هیچ اطلاعات دقیقی در دست نیست. حتی به مقدار یک خط

 منبعی که هم عصر او باشد و خاطره ای از حافظ نقل کرده باشد وجود ندارد .

 اولین شرح حال های مکتوب در مورد حافظ مربوط به بیش از 100 سال بعد از

وفات او است . تمام شرح حال هایی که در حال حاضر در مورد حافظ نوشته

می شود بر اساس برداشت شخصی نویسنده از اشعار او و بعضی نشانه های

تاریخیست که مستقیم ربطی به حافظ ندارد (مثل شرح حال شاهان هم عصر حافظ

و احوالات عمومی شیراز در آن دوران )

حافظ را چیره‌دست‌ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته‌اند موضوع غزل وصف

 معشوق، می، و مغازله‌ است و غزل‌سرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور

سرود و غنا و ترانه پردازی‌ است.

با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده‌است، نوآوری

اصلی به‌سبب تک بیت‌های درخشان، مستقل، و خوش‌مضمون فراوانی ست که

ایجاد کرده‌است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار

 سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است، که آن را انقلابی در آفرینش اینگونه شعر دانسته‌اند

گوته یکی از اهالی ادب آلمان عشق وفری به حافظ داشت که این بیت شعر را تقدیم به حافظ کرده است:

تو آن کشتی بزرگی که سینه ی اقیانوسها میشکافی

من آن تخته پاره ای که گرفتار امواجم