ببار ای باران ...

ببــــــــار ای باران ببـــــار...

ببـــار که باز دلم گرفته است.....

دلم گرفته از بی رحمی روزگار!!!!

ببار تا بلکه بازهم بتـــوانی سنگـــ صبور این دل باشی....

ببار تا فقط تو شاهد باریدن مـــن باشی...

ببار تا غرور این دل،بیشـــــتر از این جلوی غریبه ها نشکند...!!!

ببــــــــار ای باران ببـــــار...

انقدر ببار تا در سیلاب خروشانت هرکسی که عاشق نیستـــ

غرق شـــــــــود.......

ببار و این دل تشنه ی محبت را سیراب کن...

ببـــــار تا باریدنم در تو محو شــــــود...!!!!!


رنگیــــن کمان زیبای من....

اگـــــر میدانستی چقدر دوستت دارم ...

هرگـــز برای آمدنتـــ باران را بهانه نمیکردی.....

هرگــــــــ ــــــــز........!!!!!

دلتنگی ...

گاه دلتنگ میشوم

دلتنگتر از همه دلتنگیها

گوشه ای می نشینم و

 حسرتها را می شمارم و

باختن ها را

و صدای شکستن را

نمیدانم من کدامین امید را

نا امید کردم و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگتم ...

انتظار ...

در من غمي نشسته است

نه از حرف ،‌كه از نگاه ....!!

نه در سينه كه در احساس !!

نمي دانم چه اصراري است كه تو را هرروزدر فردا مي جويم ؟؟

فردايي كه قرنهاست پشت ديوار امروز

سربر زانوي انتظار دارد....!!!!

انتظار... انتظار!!

 

سهم من ...

هركسي سهم خودش را طلبيد

سهم هركس كه رسيد

داغ تر از دل ما بود

ولي نوبت من كه رسيد

سهم من يخ زده بود

سهم من چيست مگر؟

يك پاسخ.......

پاسخ يك حسرت...!

سهم من كوچك بود

قد انگشتانم ..

عمق آن وسعت داشت

وسعتي تا ته دلتنگيها

شايد از وسعت آن بود

كه بي پاسخ ماند...

غمگین دیدار ...

ببین غمگین،

ببین دلتنگ دیدارم...

ببین

خوابم نمی آید،

بیدارم...

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

تورا بیش از همه کس دوست میدارم ...
 
 
 

 

رفتار من عادیست ...

رفتار من عادی ست ...

اما نمی دانم چرا این روزها

از دوستان آشنایان هر که مرا می بیند

می گوید :

این روز ها انگار حال و هوای دیگری داری

اما....

من مثل هر روزم

با آن نشانی های ساده

با همان امضا همان نام

و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها حس میکنم

 گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس میکنم از روزهای پیش

قدری بیشتر این روزها را دوست دارم

گاهی

 از تو چه پنهان

با سنگ ها آواز میخوانم

و قدر بعضی لحظه ها را خوب میدانم

این روزها گاهی از روز و ماه و سال و از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

حس میکنم گاهی شدیدا بیشتر هستم

این روزها گاهی خدا را هم یک جور دیگر میپرستم.......

از جمله دیشب هم دلگیرتر از شب های بیرحمانه دیگر بود

من کاملا تعطیل بودم

اول نشستم خوب جورابهایم را اتو کردم

تنها حدود هفت فرسخ در اتاقم راه رفتم

و با کفشهایم گفتگو کردم

دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر تعدادموهای سپیدم را نمیدانم

گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک

یک روز کامل جشن میگیرم

گاهی صدبار در یک روز می میرم

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافیست

حتی یک شاخه از محبوبه های شب

گاهی نگاهم در تمام روز با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی میکند

گاهی دل بی دست و پا و سربزیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی میکند     اما......

غیر از همین حس ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده ی عادی

حال و هوای دیگری در دل ندارم

..........رفتار من عادیست...

دلم ميگيرد ...

باغبانی پیرم

      که به غیر از گلها از همه دلگیرم

                           کوله ام غرق غم است

                                        آدم خوب کم است

                          عده ای کور و کرند

                                      عده ای هم پکرند

                                              دلم از این همه بد میگیرد

                                                         و چه خوب ...

                                         "آدمی میمیرد"

 
حسین تشنه آب نبود،
 
 تشنه لبیک بود..

حسین،
 
 رویش درخت عصیانی بود که از پستی این دنیای کوتاه تا ماورا
 
سربرداشت ... .
حسین،
 
 بیشتر از آب، تشنه لبیک بود،
 
 اما افسوس که به جای افکارش،
 
زخم های تنش را نشانمان دادند و
 
بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.

 
 
دانلود نوحه ، مرثیه ، روضه و مداحی محرم

تو رهسپار مي شوي به سوي عشق و من

 

کنار پنجره در آرزوي يک نگاه آه مي کشم

 

تو از ديار من چه شادمانه کوچ مي کني

 

و چشم هاي بي قرار من

 

به غربت هميشگي هنوز خيره مانده اند ...

 

شايد سالها بعد در گذر جاده ها

 

بي تفاوت از کنار هم بگذريم و بگوئيم

 

آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود ...

 

 

زمان به کندی می گذرد

  و

دیوارها ی پشت پنجره

 هر لحظه به من نزدیکتر می شوند.


اینجا،

 در این اتاق بهت زده ی سرد سفید رنگ؛


صدای گریه های دخترکی را می شنوم،


که در فراسوی پاکی یک ایمان، جان می دهد...

 

نمیشه ...

نمیشه دل به هر کس داد، نمیشه از نفس افتاد

 

پرنده با پر بسته ،نمیشه از قفس آزاد

 

نمیشه شب به شب خوابید،فقط کابوس وحشت دید

 

نمیشه درسکوت خود صدای گریه رو نشنید

 

نمیشه غرق در غم بود ولی از گریه رو گردوند...

 

نمیشه تا ته آواز فقط از ترس فردا خوند

 

گلوی ساز دلتنگی پر از آوازه خاموشه

 

دوباره سر بده هق هق بذار دسته دلت رو شه...

 

 

 

آيينه گفت : ...

آینه پرسید که چرا دیر کرده است؟

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است...!

خندیدم و گفتم: او فقط اسیر من است٬

 تنها دقایقی چند دیر کرده است٬

گفتم:امروز هوا سرد بوده است

شاید موعد قرار تغییر کرده است...!

خندید به سادگیم آینه و گفت:


 احساس پاک تو را پیر کرده است...!

گفتم: از عشق من چنین سخن مگوی...!

گفت: خوابی روزهاست که دیر کرده است...!

در آینه به خود نگاه می کنم٬

آه...عشق او عجب مرا پیر کرده است..!

راست گفت آینه که منتظر نباش

او برای همیشه دیر کرده است....!

 

 

تقديم ميکنم به کسي که منتظره خيلي زود تنهاش بزارم و برم

ولي اينطور نيس... دوستت دارم

د ختران ...

می گویند ستارگان دخترکان شبانگاه آسمانند

و گل ها دخترکان نازنین خاک

پس هر شب ،شب دختر است و هر بهار فصل دخترکان زمین!!!

بنات النعش شنیده اید؟

                                خوشه ی پروین دیده اید؟

حتی خدا ستاره و ماه را با ضمیر (زن) شناسانده است...

نام دختران نیز نام همه ی زیبایی های هستی است

"ماه، ستاره، گل، نسیم، بهار، شبنم

             و کدام گل از قبیله ی دختران نیست؟!؟!

ما در چشم گردانی خود از زمین تا آسمان

دختران شیرین و زیبای آفرینش را مرور می کنیم.

قران خوانده اید؟

(ها) ضمیری است که به خورشید ،ماه، شب،

 آسمان، زمین و جان انسان اشاره دارد:

والشمس و ضحیها-والقمر اذا تلیها والنهار اذا جلیها و اللیل اذا یغشیها و السما و ما بناها

               ها یعنی دختر

     یعنی زیباترین و خوبترین پدیده آفرینش ...

 

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته.....

 

 

دلم گرفته ای خدا مثل هوای بارونی

مثل دل سیاه شب مثل غم زمستونی

دلم گرفته زین هوا از این سکوت بی صدا

دلم گرفته از همه از این دلای بی خدا

دلم می خواد پر بکشم برم به آسمون دور

برم یه جای خالی از ریا و زور...



سفر...

جز دلت که لازم است
هیچ چیز با خودت نمی بری
نبر ولی
از سفر که آمدی
راه با خودت بیار
راه های دور و سخت
***
خسته ایم از این همه
جاده های امن و راه های تخت
***
می روی سفر برو، ولی
زود بر نگرد
مثل آن پرنده باش
آن پرنده ای که عاقبت
قله سپید صبح را
فتح کرد.

تو مثه ارزش بارون براي کوير لختي

يا شايد تو ابر بودي و به منم چيزي نگفتي

تو مثه دريا ميموني هميشه وسيع و زيبا

يا شايد رنگ تو آبي که به دريا ميده معنا

تو براي يه پرنده مثه يک شاخه درختي

براي راحتي اون خم ميشي با چه سختي

ولي تو خود درختي که هزارتا شاخه داره

روي شاخه هاي سبزت جاي پاهاي ستاره

تو خودت بگو بدونم تو کي هستي يا چي هستي

ولي اينو خوب ميدونم تو خوبي هر چي که هستي...

 

دلم گرفته...

  دلم گرفته 

                 دلم عجیب گرفته است


                                                  و هیچ چیز



                                                     نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش

نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست ...


                                                                     نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند...

 

                                                            و فکر میکنم 


                               که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد ...

 

خدایا...

خدایا ...

 حکمت قدم هایی را که برایم بر میداری بر من آشکار کن

تا درهایی را که بسویم می گشایی ، ندانسته نبندم

و درهایی که به رویم میبندی ، به اصرار نگشایم ...

 

 

مرگ عشق...

چهره ام در ازای چشمهایت

چشمهایم در ازای پدیدار شدن چهره ات ...

و قلبهای بی ریای حقیقی در این چهرها

آرامش را به پا میدارند .

آنجا که بتوانیم نیمه گم گشته خود را باز یابیم ...

نیمه ای عاری از ارتفاع...

نیمه ای عاری از پهنا ؟؟؟

اگر چه مرگ یکسان در هم نمی آمیزد

اگر که عشق ما یکی گردد

بدین معناست که عشق من و تو بسان هم است ...

که هیچ نتواند آنرا سست کند یا بمیراند ...

 

ای ...:)

ای خوش آنروز که با یار سر و کارم بود

بی سخن با نگهش فرصت گفتارم بود

آن که من بسته ی زنجیریی مویش بودم

وه ، چه خوش بود! که او نیز گرفتارم بود

شب که مهتاب به خلوتگه من می تابید

یار من نیز در اندیشه دیدارم بود

گر چه در خانه ی من بود زهر گونه چراغ

یاد او شمع شب افروز شب تارم بود

صبحدم  نور چو در پنجره  ها می خندید

در برم خنده به لب بوسه طلب یارم بود

وقت تابیدن خورشید در آیینه ی آب

روی او نیز در آییینه ی پندارم بود

حیف و صد حیف که امروز به هیچم بفروخت

آن سیه چشم که یک روز خریدارم بود

گرچه یارم شده امروز دلازارم ، لیک

یاد می آرم از آن روز که دلدارم بود ...