پیرمردی با ابروان بسته در بیابانی تاریک و خشک پرواز کنان قدم بر میداشت ...

پسیدند : به کجا چنین شتابان ؟

گفت : بهشت را تقسیم میکنند ، اما من پی بوی عشق را میگرم ... 

تکیــه

 بیشتر ما واسه خودمون یه تکیه داریم ...

اما تاحالا شده فکر کنیم ایا اون تکیه هم واسه خودش تکیه داره ؟ 

یا تمام بارها رو داره تنهایی تحمل می کنه ؟

این تکیه چقدر دیگه می تونی تحمل کنه ؟

...

نوای زندگی

 ای شعر سرود زندگی

ای ساز نوای زندگی 

 دیگر ننوایید

شندن نوای زندگی جان می خواهد

 اگر این است نوای زندگی

دیگر نمی خواهم بشنوم 

 هرچه که بود 


چند هزار تیر اهنی بر قلب

بی کران و هچون باران

میزند بی مهر و ذره ای عشق

در تب خود میسوزد این دل

ذره ای باکش نیست 

از بی مهری و الفت

می کوبد مشت میزند جیغ

سینه ام سوخت 

  مرهمی نیست ؟

در بی چراغی ، نه صدایی 

نه نوری نه هوایی

این دلم تنهایی اموخت 


جان


     ببیار ای ابر ، بوز ای باد 

                                        در جانـــــم نفوذ کن ، بلکه ارام گرفت

     برو ای درد ، بیا ای عشق 

                                         در جانـــــم نفوذ کن ، بلکه ارام گرفت

مادرم زهرا

مادرم زهرا

مادرم زهـــــــــــــــــــــراء

سال ها بر صحن نداشته ات بوسه فرستادم طلب بندگیت را می کردم 

بار ها و بار ها مادرم صدایت زدم 

خدا می داند که غباری از چادرت را بهشت نمی تواند بها داد 

حجب و حیا بر خانه ات در میزند

اجازه از خانه ی حق می طلبد 

مادرم صدای تو در کربلا پر می کشید 

با ذره ای انسانیت می توان ان را شنید 

ای صدیقه ی کبرا جهان بر پایه ی تو نهاده بودند 


در نهایت قطره اشکی بر صورتم اهی کشید 

دیگه خسته شدم 

خستـــــــــــــه فقط یک کلمست  . هر چقدر هم که بکشیش باز هم کلمست .

باز هم به درازی درد یه شب در خود پیچیدن و ناله زدن و گریه زاری که نمیرسه

خسته ام  خستهام  خسته ام خسته ام..... خسته    ...  باز هم خسته ام

چه میشه کرد ؟ فقط اومد اینجا و نوشت ؟میشه درد و دل کرد ؟ میشه سر رو زد به دیوار ؟

میشه از بالای ساختمون پرید پایین ؟ چی مشه اگه دنیا یه دگمه ی ریست هم داشت ؟!

یا نه . تا حالاش هم از زندگی سیر شدم  . دیگه فقط دکمه ی شات دان به کار میاد .

نمیدونم چی میشه کرد ؟ اگه ممکنه هر کس این پست رو خوند بهترین راه حلش رو اینجا بنویسه .

ای کاش الان خدا رو احساس می کردم . الان بیش از همشه احتیاجش دارم .

خدایا امشب به امید تو به رخت خواب میرم . هرچند شب های دیگه ای هم اینطور بوده و ...

خدایا امشب دیگه از مرز جنون گزشتم دیگه خســــــ... ته شدم .

الان که بیشتر فکر می کنم می بینم با یه سفر می تونی ارومم کنی . نه یه سفر  معمولی ...

یه سفر به مکه یا کربلا نه مثل همه ... نه ظاهری ... بلکه به عمقش حتی بدون حضور ...

یا شاید هم سفر به مرگ بد از اخرین توبه 

باز هم به امید تو ......

تا دنیا دنیاست مظلومان را دست گیر 

  که بعد از این دست چپت را نامه میدهند و گردنت را زنجیر

در ان روی جهان روی نداری

از نامه ی اعمال خود چون لجنی بیزاری

انجاست که دگر اختیار را نیست دهان

هرچه گفته خواهد گفت دهان

دیگر ان کس که مقامت می داد 

شراره ای از اتش قعرت خواد داد

هچون هیزمی بر روی اتش خواهی سوخت

در تب تاب خشم خداوند قدر دانستن را خواهی اموخت

 دما دم از  بهشت بویی میرسد

جنمیان را هردم اتش میرسد

انان که بر در حسین اند اه ها می کشند 

بر ضریح مولای خود بوسه  های عشق می دهند

می دانند که چه می کنند

حسین است ان که نجاتت می دهد

کشتی نجات را چه انتظاری غیر از این میرسد ؟

اما ایا از خود پرسیده ام ؟

که من واقعا خود نیز  این را می شنوم ؟



خدایا به امیــــــــــد تو


 امسال هم محرم امد 

یک سال منتظش بودیم ...

با عشق حسین کوتاه شد این راه ...

بر خود بیاییم...

ایا تغییری در خود می یابیم ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیـشب حسیــــــن را در خواب میـدیــدم           قصــــــــه ی زنــــدگی مــــــــــــــــارا می نوشت

یــکی چون مـــــــن و دیگری در بهشـــت           یکی در فکر دنیا و دیگری در جستو جوی سرشت

امـــــروز ایـــن دل من یــــــافته جـــــــــلا           از امــشـب دل من یکی شده بادل مادرم زهـــــــرا

عمر نوح گذشت زود تر از کربـلا برای زینب          ایوب صبـــــر خود را یافته با لحظه ای اقتدا به زینب

می پیچد در کوچـــه ها صدای جگرگوشه          اشک می بارند لاله ها ی اسمان در کربلا هرگوشه

بـر در و دیوار دلم سیاهی زده پایگاهی             عشــــق حســین در دل من پیدا کرده جایگاهـی

امروز شفا ی جــــان من یکی است فقط           امــشــب یـــار دل من حسیـــــن اســـت فــــــقط

نشانه ی عشق حسین است این شعر            هدیه ای به پیشگاه مولایم حسین است این شعر

 

از ادامه ی مطلب دیدن کنید

به امید روزی که بفهمم همه ی حرفام قصه ست

از ازل تا ابد 

از زمین تا زمان

از اسمان تا مکان

در هر حال و جــــــا

بودی در یاد من

در پرسش احوال من

در فکر نشان دادن راه به من

مرا چه ؟

بودم در یاد تو ؟

در حال رافتن و خوابیدن بی ریا ؟

در صف جماعت برای خدا ؟

تو این دلم یه چیزی هست

که به من میگه هنوزم امیدی هست 

تو  این راه طویل عشق 

اما تو این دلم یه چیزی بود

دیگه بودن 

یا نبودنش برام یه احساس غریبی نیست

خدا یا فقط به امید اون روزی که بفهمم این حرفم فقط قصه ست