چون موج غرق خواهشی به سوی ساحل وجودت می تابم
و برای رسیدن به مرز بودن در دیدگان نافذت خود را به صخره های دریای دیدگانت می کوبم
وگریه سر می دهم
با چشمان بی صدا
واشک های ناپیدا
دوست دارم غریقی باشم
بی نجات
آن گاه که دریای من
دریای دیدگان توست
تو ای راز زیبا