کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

از محرم تا عاشورا

  

از محرم تا عاشورا

 

چند قدم فاصله است

 

ده قدم !

 

ده قدم تا عشق

 

تا صبوری زینب(س)

 

تا اشک فاطمه(س) در زلالی باران

 

نگاه علی(ع) بود که بدرقه می کرد

 

رشیدان دشت کربلا را

 

حسین(ع) بود و تمامی عشق

 

عباس (ع)بود و ندای یا اخا

چه کردند با یتمیان حضرت دوست

 

عاشقانه های محمد (ص) را سر بریدند

 

نگاه بارانی زهرا (س) را

 

دیدند وباز شمر شدند و یزید

 

امروز ندای محرم از سکوت یک عشق به تجلی می رسد

 

و اشکهای ندیده ی زهرا (س)و علی(ع)

 

خونهای دشت نینوا را کربلا می کند

 

یا حسین

بشنو از نی ، در مصاف دشمنان

فائق آید جمع خوبان بر بدان

بشنو از نی ، سمبل خوش قامتی

حامل راس حسین ، ای سرو بی تن قامتی

یا حسین ای صاحب ابواب دین

یا حسین ای وارث احوال دین

یا حسین سر منزل مردانگی

یا حسین ای باطن فرزانگی

یا حسین ای در مصاف کربلا

یا حسین ای در موات نینوا

یا حسین ای در مقابل اشقیاء

یا حسین ای در مقاتل اغنیاء 

 

بشنو از نی چون حکایت ها کند

از سر ببریده ای هر دم حکایت ها می کند

بشنو از نی چون شکایت ها کند

وز لب خشکیده ای هر دم حکایت ها کند

بشنو از نی در ره دلدادگی

در زه دلدادگی فرزانگی

بشنو از نی آن به غایت راستین

حامل راس حسین اندر زمین

بشنو از نی از زمین کربلا

ناله و نفرین و آه و نینوا

بشنو از نی چون حکایت ها کند

از بدی های زمین هر دم شکایت ها کند

بشنو از نی از زبان اهل دل

راستگویان در سرای اهل دل

بشنو از نی واقعه از کربلا

کاروان کی میرسد در نینوا ؟

بشنو از نی ، آن زمان سلطان حسین

بی بدن قرآن قرائت می کند راس الحسین

 

    

ابراهیم علیه السلام به سرزمین کربلا رسید. آرام آرام با مرکبش می‌گذشت که ناگهان به گودال قتل‌گاه رسید و اسب، او را به زمین زد. ابراهیم علیه السلام زبان به استغفار گشود و عرض کرد: خدایا! از من، چه خطایی سر زده است که به این بلا دچار شدم؟
جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «ای ابراهیم! از تو گناهی سر نزده است. در این سرزمین، فرزند آخرین فرستاده خدا، ـ محمدبن عبدالله ـ را به قتل می‌رسانند. 

لالایی شب های تنهایی ... صدای هق هق کودک

 

زندگی زودتر از آنچه که تصور می کنی به پایان می رسد .

عقربه های ساعت نوسان دارند وقتی انگشتان سرد فرشته روی پنجره نام خدا را نقاشی می کند.

هنوز وقتی صبح می شود کودک باطنمان می ترسد از شروع قصه بزرگسالی ... از فراموشی.

دوباره چشمهایمان از شادی برق می زند وقتی باران می بارد و چتر نداریم...

وقتی دستهایمان دوست دارند خیسی چمن را احساس کنند...

هربارکه هاله ماه گوشه نقاشی کودک را پر می کند ، فکر آلوده می شود از سختی ، از رنج
امشب را آسوده بخواب ...

همه چیزم را منع کردند

وقتی می خواستم زندگی کنم همه در هارو بستن...


وقتی می خواستم به راه مرگ بروم گفتند مرگ کسی دست خودش نیست...
 
وقتی خواستم به راستی سخن بگویم گفتند دروغ است...

وقتی خواستم به شانس روی آورم گفتند خرافات است...

وقتی که توبه کردم گفتند بچه‌گانه است...

وقتی خندیدم گفتند دیوانه است...

و حال که سخن نمی گویم می گویند عاشق است...

و ای کاش می دانستم برای چه زنده ام؟ 
  

استاد تقلبی شیوانا


 
روزی برای شیوانا خبر آوردند که در معبدی در ده مجاور فردی ادعا می کند که استاد شیواناست و درس معرفت را او به شیوانا آموخته است
شیوانا تبسمی کرد و گفت : " گرچه این استاد را ندیده ام اما به او سلام برسانید و بگویید خوشحالم به همسایگی ما آمده است همچنین به استاد بگویید تعدادی از شاگردان جدیدم را برایش می فرستم تا در محضر او کسب فیض کنند و درس معرفت را مستقیما از استاد بزرگ بگیرند . "
سپس شیوانا چند تن از شاگردان جدید را به محضر استاد تقلبی فرستاد . استاد تقلبی چندین ماه هر روز عین حرفهایی که شیوانا به بقیه می گفت به شاگردانش منتقل می کرد و روز به روز نیز شاگردان ورزیده تر می شدند . سرانجام بعد از هفت ماه نوبت به درس عملی راه رفتن روی آب رسید . این درس جزو یکی از مراحل پیشرفته ی درسهای معرفت شیوانا بود .
در روز امتحان استاد تقلبی و شاگردانش و شیوانا و مریدانش به لب رودخانه آمدند . شیوانا بدون اینکه کلامی بگوید به استاد تقلبی تعظیمی کرد و به سوی رودخانه رفت و همراه مریدانش از روی آب گذشت و آن سوی رود در کرانه ایستاد . شاگردان استاد تقلبی نیز یکی یکی از استاد رخصت گرفتند و به دنبال مریدان شیوانا روی آب راه رفتند و به آن سوی رودخانه رسیدند و نوبت استاد تقلبی رسید . 

 او هم پس از آخرین شاگرد وارد رودخانه شد اما بلافاصله در آب فرو رفت و جریان رودخانه او را با خود برد و شاگردان هر چه تلاش کردند نتوانستند استاد تقلبی را نجات دهند .  


یکی از مریدان از شیوانا پرسید : اگر او تقلبی بود پس چرا درس ها به درستی منتقل شده بود و شاگردانش توانستند از آب رد شوند ؟!  


شیوانا پاسخ داد : " اصول معرفت مستقل از عارف کار می کند و این عارف است که باید سعی کند تا خودش را به معرفت برساند و دل به معرفت بسپارد . استاد تقلبی گمان می کرد جذابیت درس های شیوانا در خود شیواناست و همین باعث شکستش شد . حال آنکه به خاطر جذابیت مباحث معرفتی است که شیوانا دلنشین شده است . استادی که تفاوت این دو را نمی فهمد تقلبی است