کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

در همه جا تویی

به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست کهچشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را

لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو ...

چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم میپیچد ، طنین خنده هایت

همه جا را پر میکند.بی اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر

میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست

که مرا دنبال میکند.و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو

میگیرد . دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم،سرم را روی شانه های

مردانه ات بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش

بسپارم.دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است...

پرسیدم ...چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

پرسیدم ...

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

وبدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار وترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،

آخر .... ،

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :

هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،

آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،

مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

زلال باش ... ،‌ زلال باش .... ،

فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در توست .

میدانم که با من میمانی


چگونه بنویسم
احساسی را که گنگ و نا آشنا در من ریشه دوانده
شاخ و برگهایش ذهنم را در بر گرفته
جانم را تسخیر
و همه باورهایم رابه سایه هایی از وهم تبدیل کرده است.
هیچ نمیدانم در کجای این راه بی نشان ایستاده ام
یک نگاه به پشت سر
یک نگاه به پیش رو
نه اطمینانی به درستی راه آمده
نه امیدی به ادامه راه مانده
نه میتوان ماند
نه میتوان بازگشت
ناگزیری از
رفتن ،
رفتن ،
رفتن .........
تا رسیدن به تو
مپس همچنان میروم
با تو
بی تو هرگز نمیتوانم به این راه ادامه دهم
میدانم که با من میمانی

نام تو غزل است

دیدی دوباره همه شاعران تو را در واژه هایشان فریاد کردند؟!
نشسته بودی در مهمانی واژه و کلمات

چون جوباری آرام و رام
از گلوی قناری وش آن همه شاعر می ریخت
در فضا و پژواک
نام تو در پس پشت مهربانی آن همه مصراع ،
قطره قطره ،
بر روح مخاطبین می چکید ...
عصاره نام توست ،
غزل !...
حالا شاعرش هر که! ...
فرقی نمی کند !...
باید وزن زیبایی تو را شناخت و قافیه لبت را و ردیف مژگان بلندت را ...
بیت ها خودشان بنا می شوند
بر بلندای شکوهت ...
شعر به چه کار می آید
اگر نامی از تو در آن نباشد ؟!...
شاعر به چه کار می آید
اگر شگفتی های تو را تقدیس نکند؟!
من به چه کار می آیم
اگر در همه سروده ها رد پای زیبایی تو را پیدا نکنم ؟!
تنها تویی که تکرار می شوی
در جشنواره نورانی کلمات

قدر خانواده ات را بدان ....

 

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم

اوو!! معذرت میخوام

من هم معذرت میخوام ,دقت نکردم

  

   

 

  خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه ,خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم   

    

 

 اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم  

ادامه مطلب ...