کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

زندگی خیلی طولانی نیست

تمام عمر دیر می فهمیم!
در لحظه ها و دقیقه های آخر!
وقتی عمر چیزی در حال تمام شدن باشد.
یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت می شود.
خدا در مواقع سختیها تنها پناه می شود.
یک قطره نور در دریای تاریکی همه ی دنیا می شود.
یک عزیز وقتی که از دست رفت همه کس می شود.
پاییز وقتی که تمام شد ٬
به نظر قشنگ و قشنگ تر می شود...
هیچ کس مطمئن نیست که فردا را می بیند یا نه.
امروز تمام چیزها و آدم های اطرافمان را خوب نگاه کنیم.
زندگی خیلی طولانی نیست ...  

مدرسه عشق

ساعت ها خواب می روند ...
آدمها از یاد گیج و نم گرفته است
دفتر خاطراتم می دانی چه می گویم ؟
امروز قبل از رفتن به کلاس دلم را آویزان می کنم
روز میخ زنگ زده دیوار
مبادا عاشق نگاه هم کلاسی ام شود
چشمانی سبز
شاید آبی
شاید قرمز
از اشک بی کسی
اندیشه پریشان من پچ پچه ثانیه های مبهم شهر
کلاس
اندوه نیمکت های قراضه و ذهن فرسوده درس
و هنوز تکرار می شود
و هنوز آن مرد در باران می آید
چرا ؟
چرا کسی نگفت آن مرد عاشق بود؟
چرا معلم عشق را معنی نکرد؟
چرا صدای باران با صدای گریه هم معنی ست ؟
چرا شاگرد اول ها سوال نکردند؟
تن نیمکت من ضخیم و خسته است
در ردیف های آخر کلاس
شاگردهای عاشق و مردود پلک می زند
مهتابیه خاک گرفته
و نیم سوز سقف ترشح می کند
دستان یخ زده ام چیزی رو کاغذ
چشم می دوزم به آسمان امروز
برف می بارید
امروز بارها زمین خوردم و
مضحکه عابران پیاده یخی
کسی آمد دستم را فشرد
اشک هایم را چید
نگاهم آرام گرفت
برف می بارد
کفش ها می نویسند در برف چیزی جا می گذارند
سایه خویش را شماره می نویسند
برای هم
شاید کسی تماس بگیرد
شاید کسی ...
امروز آن مرد در برف آمد
راستی ساعتت خواب نرود مرا از یاد ببری !

زندگی

گر چه زندگی با درد و غم همراه است ٬
اما مسیر از شادمانی های بسیار نیز خالی نیست .
اگر دنیای خود را فرو ریخته یافتی ٬
تکه های سالم را بر گیر و براه ادامه بده ٬
چون در پایان آرزوهایت را برآورده خواهی یافت .
به یاد داشته باش که ،
در پایان همین فراز و فرودهاست که یکدیگر را توازن می بخشند .
بگذار اشکهایت جاری شوند ٬
بگذار گل لبخند بر لبانت بشکفد ٬
اما تسلیم ٬ هرگز ! هرگز !
به یاد آر که در تو نیرویی هست
که نوید واقعیت یافتن رویاهایت را می دهد ٬
حتی آن زمان که بسیار دور می نمایند .

تورا که دیدم.....

دیرگاهیست در درونم غوغایی برپاست...
آن روز که صدایت در وجودم طنین انداز شد،

شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی نهاد...!
ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند
و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس می کنم...
چشم هایم دیگر از آن من نیستند...
هیچ نمی خواهند...
جز تو!
هیچ نمی بینند...
جز تو!
دست هایم...
به امید نوازش پلک هایت با من همراهند...!
و پاهایم...
نمی دانم مرا به کجا می برند...
شب هنگام در جستجوی تو،
مرا به دل سیاهی می کشانند...!
بند بند وجودم به انتظارت