-
رویاهات را فراموش نکن
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 09:22
هر کاری می خواهی بکن. دنیا را آتش بزن آسمان رو به مضحکه بگیر. زمین را تحقیر کن . باد و نفهم و گل را نبو. خنده را فراموش کن و گریه را به خاک بسپار. زیر دیروز دفن شو و در فردا غرق. حتی اگر می خواهی کودکی را پشت سر بگذار هر چه می خواهی بکن اما هیچگاه رویاهایت را فراموش نکن
-
دست خودم نیست
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 10:35
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای خدا بدان که این دست خودم نیست! اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست! دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم...
-
باقلبم چه کنم
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 10:34
ب یا وبا چشمان آشوبگرت عشق را در چشمانم جستجو کن...... بیا مرا دوست بدار همانگونه که من تو را دوست دارم و می پرستم.. تو..تو می توانی مرا از دیدار خویش محروم سازی و من می توانم به آن عادت کنم.... می توانم گوشم را از شنیدن صدای دلنشینت محروم سازم... می توانم زبانم را مجبور سازم که دیگر اسمی از تو به میاننیاورد.. اما...
-
ان یک نفر....شیوانا
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 09:51
در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود. در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده است و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده اند. شیوانا به جمعیت نزدیک شد و پرسید:" چرا به این مرد کمک نمی کنید؟!؟" جمعیت گفتند:" طبق دستور امپراتور هرکس یک فرد زخمی را به درمانگاه...
-
شوق تو
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 09:59
امشب شوق باریدن دارم می خواهم ببارم در سرزمین نگاهت و در اغوش گیرم پونه های خاکی یادت را. امشب شوق پریدن دارم می خواهم شاپرکی با شم و در اسمان دلت به پرواز در ایم و در ابر نفسهایت ارام گیرم. امشب شوق سوختن دارم می خواهم خاکستر شوم در اتش اشتیاق دستان تو و گهگاهی شعله ور شوم با نسیم عشقت. امشب شوق دریا شدن دارم می...
-
تمام من از توست
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 09:26
در شیارهای قلبم به دنبال کدامین عشق می گردی؟ عشق من در ایینه ای است که هر روز در ان مینگری...... چشمان تو قبله عشق من است من به ان مینگرم وزیر سایه بان ابروهایت به خواب میروم. خوابی عمیق به عمق اقیانوس. در مهربانی لبهایت خنده می روید. در خمار چشمانت عشق غنچه ترد لبانت را چشیدم و بوییدم گل بلورین تو را تا اعماق وجودم...
-
وقتی او رسید
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 09:05
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود هی کار دست من بدهد چشم های تو هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان حس می کنم که قافیه هایم عوض شود جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود سهراب ِ شعرهای من از دست می رود حتی اگر عقیده ی رستم عوض...
-
باران را دوست نداشت
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 09:03
همیشه باران وقتی می بارید که اوپر از گریه بود گریه را دوست نداشت همیشه هنگامی گریه می آمد که دلش شکسته بود دلش را هم دوست نداشت همیشه زمانی دلش می شکست که، او را می دید اما او را دوست داشت وهمیشه از او و دلش و گریه می گذشت اما از باران نه... تمام مشکل همین جا بود او باران را دوست نداشت.
-
۲۰سال پیش
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 14:10
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد ... در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید: چی شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟! شوهرش...
-
ماهی تنها
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 13:47
وسعت دلت به اندازه ی تمام دوست داشتن هاست و من،همچون ماهی خسته ام ماهی خسته ای که در حسرت دیوار دریای خیالی اش در تنگ بلورین پرسه می زند وآسمان دریا را،در رویای خویش تداعی می کند آن دریا برای من،دل توست وآن آسمان برای من همان چشمان مهربان توست که زندگی را در آنها می یابم ونوشتن را با آنها،از نو آموختم.....
-
یادم باشد
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 13:44
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند. یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند، نه آن گونه که می خواهم باشند. یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد. یادم باشد که خودم با خودم...
-
خود را می آرایم اما.....
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 13:22
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم در اینه بر صورت خود خیره شدم باز بند از سر گیسویم آهسته گشودم عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم افشان کردم زلفم را بر سر شانه در کنج لبم خالی آهسته نشاندم گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست تا مات شود زین همه افسونگری و ناز...
-
زمان را میگذرانم
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 13:10
چه غم انگیز است که فاصله ی بین دو ستاره تا رسیدن به هم آنچنان است که هرگز نخواهند رسید ولی چه دلنشین یاد لحظه های با ستاره بودن در اوج شب تاریک زمان را سپری میکنم تا طلوعی دیگر که یه روز به ستاره نزدیک شدم وچه شادی بخش است این یاد گویی رخت سپید بر تن دارم چرا در اینجا در این دنیا سنگ نیز عاشق میشود؟ چرا هرازی در قفس...
-
مدادسفید
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 13:01
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند... به جز مداد سفید... هیچ کسی به او کار نمی داد... همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}... یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند... مداد سفید تا صبح کار کرد... ماه کشید... مهتاب کشید... و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد... صبح توی جعبه ی مداد رنگی... جای خالی...
-
ناصرالدین شاه و عدالت
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 12:33
روزی اعلیحضرت ناصرالدین شاه قاجار در تابستان در عمارت ملوکانه سلطنت آباد دراز کشیده بودند؛ در حالی که درباریان در پایین نشسته، با پادشاه به طور محرمانه صحبت می کردند. شاه در اثنای سخن گفت: چرا انوشیروان را عادل می گفتند؟ مگر من عادل نیستم؟ احدی جسارت نکرد که پاسخ دهد. شاه دوباره پرسید: آیا بین شما هیچ کس نیست که جواب...
-
کلاغ و روباه
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 10:47
کلاغ آن بالا نشسته بود و داشت پنیرش را سق می زد. روباه خزید زیر درخت و ساکت نشست. کلاغ هی رفت و آمد. هی بال هایش را باز و بسته کرد. هی فیگور گرفت. روباه هیچی نگفت. کلاغ نشست روی شاخه پر و پاچه را بالا زد. روباه انگار خفه شده بود. کلاغ عاصی شد. قالب پنیر را زد تو سر روباه . غار زد یه چیزی بگو خفه خون گرفته
-
قطعه گمشده اپیزود ۲ : خیانت
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 10:23
با ابراز شرمندگی به مرحوم شل سیلور استاین عزیز چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پبدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود ، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک. زمان میگذشت و دایره آبی کوچک ، بزرگ می شد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی...
-
محبوب ترین عدد در اینترنت!
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 10:08
شخص دانایی را پرسیدند: چیست محبوب ترین عدد در اینترنت! فرمود: 18{+} چرا که وقتی خلایق آن را بینند بی اختیار عنان از کف دهند و چشمها را گشاد گردانند و آب از دهانشان چکه نماید و دست هایشان همی لرزد و در صورتی که لازم باشد از مرزها گذر کنند و در آخر نیز یا دست از پا درازتر باشند و یا احساس دست از پا درازتری نمایند و من...
-
روزگارم خوش نیست
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 09:56
روزم خوش است چراکه برای تو می خوانم شبم خوش است چراکه برای من میخوانی روزگارم خوش نیست چراکه با هم نمیخوانیم
-
بیا که باز وقت بازی است ...
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 12:33
بازی قشنگ و ساده ای به فکر من رسیده است در این بازی من درخت می شوم شکوفه می کنم جوانه می زنم و بعد هم به نام خاک و یاد آب و آفتاب میوه می دهم درخت ... من درخت می شوم ... درخت زنده ای که میوه اش رسیده و چیدنی است تو هم پرنده شو ... نه ... پرنده خوب نیست ... پرنده زود می رود و سایه آرزوی یک پرنده نیست تو ... تو رهگذر شو...
-
میتوان
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 12:15
حتی در اسمان تیره و ابری هم میتوان ستاره پیدا کرد حتی از دریای خـــــروشان و طوفانی هم میتوان ماهی گرفت... اگـــــر اب نیست و افـــــتاب بی رمق است مـــــیتوان... حتی گل و درخت در حافظه کاشت و برگ و بارش را به تــماشا گذاشت... تنها باید به چشمهایمان بــــیاموزیم که زیبایی ها را جستجو کنند و به گوش هایمان بـــــیاموزیم...
-
زندگی را نخواهیم فهمید
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 12:01
زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گلهای سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گلسرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟ زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان...
-
دفتر خاطراتم:
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:49
بعد از تمام تاریکی های زمین که تاریکی شعرهای مرا ، درون خود می بلعد ، تا آخرین نفسهای شعرم تو را غزل می کنم میخواهم نامم تنها اسمی باشد کــــــه در دفتر عاشقانه هایت به ثبــــت میـــرسد میخواهم مالک همیشگی روشنی قلبت باشم و هرگاه تنها شدی تورا ببینم و تنهاییت را با سرانگشتان مرطوبم پاک کنم. هنوز زلالی نی نی چشمانت را...
-
جمله های زیبای عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:38
love is wide ocean that joins two shores عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد life whithout love is none sense and goodness without love is impossible زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن love is something silent , but it can be louder than anything when it talks عشق ساکت است اما اگر...
-
به نیمه گمشده ام بگو
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:36
بار خاطره ی چشمانت را به دوش می کشم ، نگاهم را از بین دستانت می دزدم وبه درون تنهای خویش پناه می برم ... ا زتو دور می شوم در حالی که هنوز عطر دستانت بر گونه های تکیده ام جا مانده ... هنوز با هر نفس، مشامم را از هوای بودنت پر می کنم و با هر بازدم در انتظار بودنت به این تکرار روزمرگی تن می دهم ... از تو دور می شوم در...
-
نشانی من......
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:19
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار. خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو. کلبه ی غریبی ام را پیدا کن،کنار بید مجنون خزان زده، و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام! در کلبه را باز کن. و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن. مرا خواهی...
-
در شب یلدا
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:17
در شب یلدای بوسیدن کجا بودی؟؟؟ دلم تنگ نوازش های دستان مهربانت بود و قلب خسته ام در جست و جوی آغوش گرمت، از سر شوق نگاه دلکش چشمان مستت به تپش افتاد سرانجام شب یلدای این پاییز نگاه سرد من بر قاب عکست بود و لبخند قشنگت را هزاران بار بوسیدم و در چشمان زیبایت نگه کردم و با عکس خموشت گفت و گو کردم شنیدستم که عکست بارها می...
-
معنای هر انگشت برای انگشتر
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:11
انگشت شست: نشان دهنده قدرت اراده در فرد است. این انگشت با خودِ درونی فرد در ارتباط است. وقتی به شما گفته می شود که در انگشت شستتان انگشتری بیندازید، به دقت مراقب تغییراتی که در زندگیتان اتفاق می افتد باشید. این انگشتر قدرت اراده شما را تقویت خواهد کرد. انگشت اشاره: نشان دهنده قدرت، رهبری و جاه طلبی است. این انگشت نشان...
-
تو نیستی
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:02
و تو صدایم را می شنیدی نمی دانم چطور ، کجا و چگونه باید به تو برسم؟ ای کاش به جای عکس زیبایت وجود نازنینت پیش رویم بود و حرفهای نا گفته ام را می شنید به راستی که تو اولین عشق راستینم هستی شاید در گذشته هرگز این چنین عاشق نشده بودم اما ، حال خوب نمی دانم که فقط با شنیدن نام زیبایت چشمانم بی اختیار می بارد ای امید...
-
با من اینگونه باش
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 10:58
عاشقانه همراه من گام بردار . به من از ان بگو که توان گفتنش را به دیگری نداری. با من گریه کن آنگاه که در اوج پریشانی هستی . تمام زیبایی های زندگی را با من شریک باش . برای رسیدن به ارزوهایم مرا یاری کن .