کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

بی تو.....باتو

بگذار یک بار دیگر در قلب تو به دنیا بیایم. 
بگذار یکبار دیگر عاشق بشوم و پا برهنه در آسمان راه بروم  
این هوای دم کرده را کنار بزن. 
بوسه های خاک گرفته را از ستون بیرون بیاور. 
دستی به صدای خسته ام بکش. 
بگذار یکبار دیگر به تو سلام کنم.بی تو به سفر نخواهم رفت. 
نگاه تو در هیچ چمدانی جا نمی گیرد. 
بی تو خوابهای مشوش من تعبیر نخواهد شد و کسی عاشقانه هایم را در چهار راه خاطره زمزمه نخواهد کرد.
بگذار کلمه های مرده ام را درون صدف های صورتی جای دهم و آنقدر نگاهت کنم که گونه هایم به رنگ نارنجها شوند. 
بی تو بیدار نخواهم شد وصورتم را در رودخانه های عاشق نخواهم شست 
.بی تو گیتار ها گنگ خواهند ماندوبوته های نعناع خشک خواهند شد 
 بگذار دهان به دهان خوانده شوم تا به دهان شیرین تو برسم. 
انگاه شعر کوتاهی شوم در دفتر یادداشت قلب تو:
"زتمام بودنی ها، تو همین ،ازآن من باش
که به غیر با تو بودن،دلم آرزو نداره

هر روز در اندیشه توام...

من به تو می اندیشم شاید اگر تو نباشی نفسم در سینه ام حبس شود!
شاید اگر امید دیدار تو در دلم نبود هر گز امیدی در دل نداشتم!

و آن لحظه که تو را خواهم دید نمیدانم که به چه خواهم اندیشید.
شاید به دیداری دیگر.
شاید به تجدید فراش دوران کودکی!

و شاید هم به تو!
شاید به امید روز های زیبا به تو می اندیشم.
روزی که هر روز تو را خواهم دید.
بدان که هر روز و شاید هر لحظه به تو می اندیشم!
و در اندیشه خود به این می اندیشم که تورا دوست دارم و تورا دوست دارم !
و فقط تورا دوست دارم!!

امید وصال به تو

دیروز قدم زنان به خیابان شلوغ و پر ازدحام رفتم.رد پایم را کسی دنبال می کرد.ترس وجودم را فرا گرفت.
نگاهی به پشت سر نینداختم.سایه اش را دیدم ..از سکوتی که داشت حرفهای درونش را فهمیدم.
شناختمش..او را هر روز و هر شب کنار خود حس می کردم.
به او گفتم چرا به دنبالم می آیی؟؟؟چرا می خواهی رنگی از عشق و خوشبختی در این کلبه نباشد؟
به او گفتم تا کی تو را همراه دارم؟ 


پاسخ داد:تا زمانی که بدانم امید وصال را داری با تو خواهم بود تا هر طور که شده آن را نابود کنم..قطع امید تو اتمام سایه ی من است.
گفتم:اشتباه آمده ای...من آنی نیستم که با وزش تو بلرزم و سست شوم...برگرد که بیهوده خود را خسته می کنی.
پاسخ آخرش این بود:
می مانم چون می دانم که پیروز می شوم.
من امروز بعد از خاطره ی دیروز بیش از پیش خواهان توام و حتی برای جنگیدن با آن سایه خبیث انتظار و امید را می کشم  

لالایی تو

نازنینم !
بیا و مگذار یکرنگی و رفاقتمان پشت سایه های خاکستری فاصله ها گم شود

و گل های آرزوهایمان را خزان دوری به یغما ببرد.
دلتنگی های خودم را برای چه کسی زمزمه کنم و آرامش را در مطلع کدامین شعر بیابم.
من عاشقی را از گلهای آفتابگردان آموخته ام زیرا هر جا که تو باشی به آن سو می نگرم.
ای صدای گرم تو نوای دل انگیز زندگی ..امروز تو را می سرایم  

که هنوز لالایی عاشقانه ات در گوشم است