غصه هایی که دلم را می آزرد و هرگز نتوانستم آنطور که باید، به او بگویم آن رنج ها و غصه ها با دلم، روحم و احساسم چه می کنند؟!
غصه ها، انباشته شد و چون گلوله ای راه نفس را بر من بست،
اکنون، با دلی شکسته و تنها،
به دیوار این اتاقک می نویسم
شاید راه نفسم، باز شود
و بتوانم باز با تمام عشق و احساس سرشارم به او بفهمانم که بی حضور سبزش زندگی، برایم معنا ندارد
و اگر نباشد زندگی ام سیاه و غمگین خواهد بود.
می خواهم به او بگویم که چقدر دوستش دارم
و او مجالم نمی دهد ...
سلام
وبلاگ خوبی داری
بهت تبریک میگم
البته هنوز نتونستم همه رو بخونم ولی ....
برایت بهترین ها رو آرزو می کنم
موفق باشی