به دستهایت خیره ماندم و یاد گرفتم به لطافت عاطفه باید حرمت نهاد
من چشمهایت را دیدم
و یاد گرفتم نجابت صدق را پاس باید داشت من قلبت را نگاه کردم
و ستایش عشق را چشیدم
تو که آمدی من اشک را در خاطره ها گم کردم و بغض را در گلو
تو که آمدی من پاکی را خوب فهمیدم و نگذاشتم حوض دلم غبار بگیرد
آری خوبترین!
من از نگاه تو آبی شدم و با لبخند تو واژه را مشتاق
من با صدای تو یخبندان
را از خاطره محو کردم و حتی یاد گرفتم گرم یعنی چه