صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ، برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی و من می شنوم می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد آه ، ای شکوه بی پایان ای طنین شور انگیر من می شنوم به آسمان بگو که من می شکنم ! هر آنچه تو را شکسته می شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته
بگذار هر کسی هر چه دوست دارد بگوید. مهم این است که تو دردانه ی منی ومن از تمام خوبی ها و بدی های این دنیا فقط و فقط تو را می خواهم گرچه نه اسمت در کنار اسم من... نه سقفت هم سقف من.... نه دستت در دست من است
حالا که می خواهی در پناه آسمان تا ابد بمانی حرفی نیست... فقط بگذار یک بار دیگر دشت های تنهاییم بوی باران بگیرد و بگذار تا هوای دل ابریمان با یک لبخند آفتابی شود.
نمی دانم چه خواهی کرد روزی که دریابی در جای جای این شهر برتن دیوارهای سنگی و گلی بر زمین و آسمان . رد پای نگاه های خسته ام در جستجوی تو سنگینی می کند
روزی که دریابی روزگارانی نفست گرانقیمت ترین نفسها بوده است
نمی دانم چه خواهی کرد روزی که بدانی برایم از هر کس و هر چیز با ارزش تر بوده ای روزی که بدانی در نبودت چه عاجزانه سوختم و در حسرتت چه ملتمسانه شکسته ام و در انتظارتچه آرزومندانه تصویر عشق را رنگ زده ام