من آغاز یک تنهایی بودم.
اما ناگهان؛
تو آمدی.
از کجا بر قلبم نشستی؟ نمی دانم.
شاید از افق روشنایی.
چون کنار فرود تو هنوز غبارو ذرات متراکم نور غلتان بود.
دست مرا گرفتی و بردی.
مرا از میان اندیشه های هیچ
از میان تنهایی های بی پایان گذر دادی.
تا در وجود معلوم خود به خویش پیوندم دهی.
من دستم را با جسارت بر سراسر پیکر تنهایی خود کشیدم.
دیگر وجود تنهایم سرد نبود
این روزها دلم ،
دلم برای تو و همه ی آمدنی ها که با تو آمدند ...
سبُـک نیست اگر بنویسم
" تنگ شده است ... " ؟
نگران نیستم .
کسی که نمی بیند اینجا ،
کسی که این همه همهمه ی صداها و آواهای این بی درو پیکر را نمی شنود .
پس تو لااقل این لب ورچیده ها را خوب بشنو .
دلم برای تو و همه ی آمدنی ها که با تو آمدند ، تنگ شده است ...
به دیدارم بیا....
بیا که من تو چشم در راهم
یه دوست معمولی وقتی می آید خونت، مثل مهمون رفتار میکنه
یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه
یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده.
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه
یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه
یه دوست واقعی اسم وشماره تلفن اون هارو تو دفترش داره
یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت می آره
یه دوست واقعی زودتر میآد تا تو آشپزی بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جارو جمع و جور کنه
یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی
یه دوست واقعی میپرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟
یه دوست معمولی ازت میخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی
یه دوست واقعی ازت میخواد که مشکلات را حل کنه
یه دوست معمولی وقتی بین تون بحثی میشه دوستی رو تموم شده میدونه
یه دوست واقعی بهت بعد از یه دعواهم زنگ میزنه
یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره.
یه دوست واقعی میخواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی
یه دوست معمولی این حرف های منو میخونه و فراموش میکنه
یه دوست واقعی اونو واسه همه میفرسته
یک دوست معمولی از درونت بی خبره
یک دوست واقعی سعی میکنه درونتو بفهمه
مادر بیشتر کودکان زنده متولد شده (8 قلو)
جوانترین مادر دنیا (5 ساله)
پیرترین مادر دنیا که برای بار اول بچه دار شده (70 سال
مادر با بیشترین تعداد بچه (69 بچه)
اولین مرد مادر دنیا (!!) [امیدوارم آخریش باشه البته]