شبستان تنهایی

گم شدم

گم شدم

هر از گاهی اگه وقت خالی داشته باشم و هیچ کاری به ذهنم نرسه میام اینجا

هم خود وبلاگ رو جلو چشمم وا میکنم و هم سری به بخش کاربری این وبلاگ میزنم ببینم کی کامنت گذاشته برام تا بخونم.

امروز یه نگاهی به آرشیو نوشته های این وبلاگ انداختم ، دیدم مفت مفت 6 سال گذشت از روزی که من ساختمش  و چقد ذوق و شوق داشتم که میان و میخونن ، کامنت گذاشتن ها برای وبلاگ های دیگه که من وبلاگمو به روز کردم بیا و بخون ، کامنت گذاشتن زیر پست های بقیه و اظهارات ، درخواست قرار دادن لینک همدیگه

6 سال پیش تا الان خیلی تغییر کرده 

هم وبلاگ ها

هم روابط آدمها

هم من

هم دنیا

زود گذشتی ای زمان و من هیچ کاری نکردم تو این شیش سال که به دلم بچسبه و در عوض بگم اگه شیش سال گذشت عوضش فلان کردم و فلان شد

نه

هیچی نشد ، هیچ کاری نکردم

و هیچ لذتی نبردم هرچی بود گذرا بود

روزگاری شعر میگفتم و تمام دغدغه م این بود که جواب ایراداتی که گرفته میشد رو بدم

یه زمانی یه پسر پشت کنکوری بودم ولی الان خیلی وقته که لیسانس حقوق دارم و عاطل و باطل قدم میزنم

از خیلی ها خاطره دارم

از خیلی جاها خاطره دارم

و حالا بعد شیش سال که این همه تغییرات رو میبینم به چشمم باید بترسم که خدایا ده سال بعد چی میشه

16 سال بعد

20 سال بعد

شیش سال پیش اینجا شلوغ بود

رونق داشت 

هرکی حرفشو توی وبلاگش میزد

اسمارت فون ها که اومد اینجا جاشو داد به اپلیکیشن های اجتماعی و هرکی محصور شد تو گوشی خودش

با خیلی ها آشنا شدیم ولی من

هنوز معتقدم اینجا بهترین جا بود

قراره که با کمک علم هر روز بهم نزدیک تر شیم ولی این نزدیکی ها باعث دوری های بدتری شده

دور و بر هممون پر شده از هیاهو و مشغله ولی تنهاییم

من خیلی کارا نکردم

به اندازه شیش سال زندگی نکردم ، سرم کلاه رفته

به اندازه شیش سال از زندگیم لذت نبردم ازش

به اندازه شیش سال زمان نگذشت برام

همش به اندازه یه پلک بهم زدن گذشته 

خدای من واقعا داره چی میشه

بیست و دوم ماه قبل تولد 25 سالگیمو جشن گرفتم

سعی کردم به یاد بیارم فیلم زندگیمو

هرچقدر که بیشتر یادم میومد بیشتر دلم میگرفت

احساس غریبی دارم

این احساس هر سال بدتر میشه

از اینکه زمان داره مفت میگذره و منم مفت از دستش میدم و دنبالش میدووم

دلم تنگ شده برای همه دوستام

برای همه دوستان وبلاگ نویس

برای شیش سال پیش

برای ده سال پیش

برای پونزده سال پیش

دلم تنگ شده برای شعر

برای شعر گفتن

برای انتقاد شنیدن

 

من گم شدم تو خودم

 

پ ، ن :

اصلا نمیدونم دارم چی مینویسم

هرکاری هم کنم نمیتونم حس و حال واقعیمو  وصف کنم ، یه احساسی دارم مابین بغض و غم و  دلتنگی و یاس

دلم برای همه تون تنگ شده


1394نوروز

اگه ازم بپرسن که کدوم ماه رو بیشتر دوست دارم؟

اگه سوال بشه ازم که بهترین حال و هوا رو چه موقع دارم؟

قطعا میگم که ماه اسفند و لحظات قبل از تحویل سال، واقعا هم برام اینطوریه

اونقدر که حتی حاضر نیستم که این لحظات رو با لحظات عید عوض کنم.

لحظه شلیک توپ، لحظه ساز دهل و سرنای نوروزی ، لحظه اعلام گوینده مبنی بر آغاز سال یکهزار و سیصد و...

و ... برای من لحظه غریب و دلتنگیه لحظه ای که گاها اگه اون سال هم برام سال تلخی بوده باشه بازهم وداع باهاش و آغاز فصلی تازه، سالی تازه ، روزی تازه برام سخته

دوست دارم توی همون لحظات قبل از عید و شوق قبل از عید بمونم

لحظات پر از شوق و فعالیت قبل از عید رو بیشتر از تعطیلات دوست دارم

حس اینکه قراره یه اتفاق تازه تا یک ماه دیگه بیفته رو بیشتر از رویارویی با خود این اتفاق رو بیشتر می پسندم.

همیشه هم اینطوری بودم

دوست دارم به نوروزم از دور نگاه کنم چون میدونم اگه برسه دیگه چشم به هم بزنم تموم شده

ماه اسفند رو دوست دارم به خاطر انتظار نوروز ، دوستش دارم به این خاطر که میدونم پشتش قراره یه روز خوب بیاد.

اما همین که عید شد انگار دیگه همه چی تموم شد دیگه خوشحال نیستم ، دیگه اون اتمسفر و انرژی و شور و حال قبلشو ندارم انگار دیگه لوث شده برام

و قسمت تلخ ماجرا هم اینجاست که نفس عید به شماره میفته

یک، دو ، سه ..... تا سیزدهم

روز سیزدهم و بالاخص غروب سیزدهم سکته دوم رو میزنم و یه دنیا غم میشینه تو دلم

اینکه سبزه ای رو که یه ماهه قبل خیس کردی تا جوونه بزنه و هر روز با دقت و شوق وارسی کردی تا بلند و بلندتر بشه و سبز باشه در حالی گره زده با شاخه های زرد و سبز کم رنگ قاطی هم ولش کنی توی همون طبیعت برام خیلی تلخه

روز چهاردهم میدونم دیگه روز از نو و روزی از نو میشه

کار هر سالم شده که کل سال رو چشم انتظار اسفند باشم و هرچی به آخر اسفند که نزدیک بشم برای اومدن نوروز نگران تر بشم که اگه بیاد کل خوشی هام تموم میشه و غصه تموم شدنشو باید بخورم

هنوز هم این حس بچگانه و این دید بچگی به عید رو دارم نمیدونم خوبه یا بد

اما اینو میدونم که گذر بدون حساب و کتاب عمر خیلی خیلی تلخه

ای کاش واقعا اینکه از تک تک لحظه هامون لذت ببریم

تنها در یک شعار خلاصه نشه

نوروزتون مبارک

با آرزوی بهترین ها


مرگ 

 

همیشه 

     مرگ

            جدال جانکاه با بیماری نیست

                                 جان سپردن نیست

                                                    به شماره افتادن نفس

                                         نشستن سرد عرق بر جبین

                               و فرو بستن چشم

        تو که میلاد مرا ندانی

                             مرا دیگر چه بهانه ای؟ 

                                                 به دلداگی دنیا

                                 از من بعیدی. . .!

                     و خودت را

 غرق در امروز جا گذاشته ای

                        و چه ساده انگاشتی

                                       ابتلای خود به فراموشی مرا

                                                                        و حال مبتلا منم

                                                                   به مرگی بدون قبر


مناجات نامه (به قلم خودم)

مناجات نامه (به قلم خودم)

 

خدایا...!

ناراحت نمی شوی نکته ای را خودمانی با تو در میان بگذارم...؟

به بنده های نیکو سرشت خود بهشت را مژده می دهی...

و به بندگان گنه کارت جهنم را...

خدا جان ...!

می گویم، من که دنیایم جهنمی ست

ولی...

نه نیک بوده ام و نه نیک کردار

و نه آنقدر سرکش

ظلم من دنیایت را آکنده نکرد

ظالم و مظلوم من ، من است

نه رویی دارم بهشتت را مطالبه کردن

و نه طاقت جهنم را دارد ، دلم

و نیک می دانم

مرا به بهشتت داخل کنی

از همه فرومایه ترم

و اگر به دوزخ قدم گذارم

شاید بی گناه تر از گنه کاران

چرا که آنها به دنیایت ظلم روا داشتند

و من تنها به خودم

کفر نباشد اما...

همین دنیا هم برای من دوزخی بود

تو عادلی...

عدالت است دوزخ دیده را به دوزخ بشارت دادن؟

و همانطور که عدالت نیست مرا بهشتی خواندن

خدای زیبای من...

مرا به کجا بشارت می دهی...؟

جایی میان بهشت و جهنم؟

مرز میان خوشی و ناخوشی؟

دوستت دارم...

شنیده ام نامه اعمال نیکان را

به دست راست آنها میسپاری

و نامه منکران را به دست چپشان

من نه بنده ی نکویی بوده ام و نه بنده طغیان گری

پس...

دست هایم را به نشانه تسلیم بودن خود بالا می گیرم

آنگاه است که به گمانم

تو از دیوانگی من خنده ات بگیرد

ونامه ام را به دندان بگیرم...

 

پ.ن : میلاد حضرت رضا (ع) رو به همه عاشقان این امام بزرگوار تبریک میگم.

پ.ن 2: وقفه یکساله پست جدیدم با پست قبل شاید دلیلی باشد بر نداشتن حرفی برای بیان و مشغله هایی که هرروز بیشتر از دیروز آدم را غرق خویشتن میکند.

پ.ن 3: مدتیه از نظر فکری رفتم به اغما دعا کنین برام حالم خوب است اما تو باور نکن از درون داغونم


شب زده

شب زده


رویای ناتمام من

تو ازتبار کدامین دلتنگی هستی؟

که آسیمه سر

روزمرگی هایم را پس میزنی

روزهایی که شب بود و من

کابوس ها را از سر گذراندم

رو کن به سوی من

که مرگ مرا می خواند

خو کن به شب زدگی من


هشتمین ستاره پوش


تولدت مبارک ای ستاره خراسانی



برای غزل قبل

برای غزل قبل

نه تشنه باریکلا و آفرین ها هستم که برای تعریف و تمجید شنیدن به آب و آتش بزنم و نه از انتقادهای تند و علنی خوشم میاد و سکوت میکنم.

این منم بارها چه به خودم و چه به دوستان گفته م که من هرگز شاعر نیستم

لقب شاعر برای من خیلی سنگین است و پرتکلف

ایرادات غزل قبل رو خیلی قبول دارم

اما دیگه وقتی یکبار جواب دادم که قبول دارم نمیدونم چرا دوستان بیخیال ماجرا نیستند و هی پشت سر هم انتقاد میکنن عرض کردم که زمان میخوام تا بتونم خوب اصلاحش کنم زمان میخوام تا از فاصله سرودنش جدا بشم

دلم از این گرفته که از چند نفر که ایراد گرفتن پرسیدم غزل رو هم خوندی؟ گفت نه رو حساب حرف دوستان انتقاد کردم

به خدا قسم شرمم میاد بگم چند نفر به اصطلاح شاعر اومدند و رکیک ترین فحش ها رو به من گفتند

این ادبیاته؟

شاعر اینه ؟

درود به شرف مهدی آخرتی عزیز و خانواده محترمش که دید غزل مخاطب خاص داره و ایرادات رو به طور خصوصی به من گوشزد کرد

من با مهدی آخرتی عزیز زیاد برخورد نداشتم و سابقه دوستی من هم با ایشون زیاد نیست

ولی اگه قرار باشه 5 نفر رو به عنوان شاعر از مشهد انتخاب کنم

قطعا مهدی آخرتی نفر اول لیست من خواهد بود

چرا که آقا مهدی علاوه بر شاعری مرام شاعری رو هم داره

همیشه اگه ایرادی بوده خصوصی به گوش خودم رسونده

ازش ممنونم

دعوت من هم از دوستان یه ارتکاب بد بود که مرتکب شدم

ببخشید



زمانه

زمانه

شب رفت و شرر رفت و گذشت شب زمیانه

ســــــودای ســـحرگــاهی من رفت بـه کرانه


با زخمه زرین تو برقامت این ساز

برلب بنشیند دوسه بیتی زترانه


من فرصت دیدار تو از دست بدادم

ترسم که به دستم نرسد بازبهانه


عاشق شدم و عشق به من باز حرام است

مـــجنون کــده ات راه نــدارد بــه فــسانــه


وقتی که تورا نیست به من مهر و نگاهی

انـــگــــار دگــــر وقـــت وداع است ، زمانه


عاشقانه ای برای تو

سلام ماهم

وقتی این نامه رو مینوسم که تو نیستی و رفتی

دروغ چرا روزای اولی که قراره بیای و همه مارو مهمون کنی اصلا حال و حوصله اومدنتو ندارم.

حتی وقتی شمارشگر روزها به شمارش معکوس میرسه 10-9-8 و.... هی دوست دارم به تعویق بیفته اومدنت.

دوست دارم تو دیر تر بیای و منم تو حال هوای خودم سیر کنم.

همش با خودم غرولند میکنم که چه وقت اومدنه نمیدونم شاید اومدنت برای هرکس دیگه احساسات مختلفی 

داشته باشه.

اما اصرار و پافشاری بی فایده ست تمام معادلات ذهنی من با اومدنت تغییر میکنه چون اومدنتو تو به هیچ وجه

من الوجوه تغییر نمیکنه.

آره سمبه پرزوره کاری نداری که کی در چه حاله تو باید بیای تو باید باشی به هر حال و هوا باید تو دفتر سال یه 

بخشی هم سهم تو باشه.

ماه من دوسه روز اول زیاد حال و حوصله تو ندارم چرا دروغ بگم

همش با خودم میگم چند روز دیگه تو باید باشی و چند روز دیگه میری

اما قصه من با تو هرسال از نیمه دوم شروع میشه کم کم علاقه کم کم احساس خوب و ترس از روز رفتنت

کم کم متوجه میشه تا قبل از اومدنت زندگی رنگی نداشت و تو رنگی هستی که هرسال باید تو زندگیم 

باشی و آدمم کنی کلا هرچی کمتر دیده بشی بیشتر محبوبی

کاری به کسایی که با اومدنت خم به ابروشون نیاوردن ندارم و به منم ربطی نداره

هرکی یه زندگی و یه قصه ای داره

اما من دستام بالاست تسلیمم وقتی میخوای بیای غم دنیا تو دلمه اما از همون لحظه اومدنت تسلیم میشم

و زورت به من میچربه و تو مشتتم

17-18-19 که میگذره با خودم میگم چه زود گذشت و چه زود روزهای آخریه که قراره تنهام بذاری 

باورت میشه؟

27-28-29 همون آدمی که میخواست کاری کنه که نیای میخواد کاری بکنه که نری.

دلم گرفته- دلم حسابی گرفته

اما نمیشه و کاری هم ازدست من ساخته نیست نه اومدنت و نه  رفتنت 

تو یک قانونی

میبوسمت

خداحافظ ماه من

دلم برات تنگ میشه

دعا کن زنده باشم و دوباره مهمونم شی و مهمونم کنی


پی نوشت1:تو زندگی لفظ ماه رو برای اشخاص زیادی به کار میبریم و تعبیر میکنیم

ولی تو لفظا ماه نیستی واقعا ماهی

پی نوشت2: نگرانم که نکنه فقط تشنگی و گرسنگی محض رو چشیده باشم و هیچی به هیچی

پی نوشت 3: رسم ما اینه که همیشه قدر خوبها رو در غیاب خوبها میدونیم

اگه بشه به موقع قدرتو بدونم عالی میشه

پی نوشت 4: عید همگی با تاخیر دوروزه مبارک اما اگه یه ذره تغییر کنیم هر روز هم تبریک بگم کمه


دیروز یک نفر از خوشی مرد...

دیروز یک نفر از خوشی مرد...

دوست دارم چشامو که بازمیکنم وقتی از تیترهای خاکستری روزنامه نخونده رد شدم وقتی آبی به سروصورت بی روحم زدم پرده رو بزنم کنار ببینم هوا، هوای ابریه و الآنه که یه بارون نرم شروع کنه به باریدن اینو مطمئنم اینقدر میتونه برام لذتبخش و نوید بخش یه حس عالی باشه، اینقدر میتونه  بهم انرژی بده که به خودم بجنبمو لیوانمو پر از چای داغ کنم و با خودکار و کلاسور و موبایل و هدست برم تو بالکن بشینم روی صندلی و و هدست رو بزنم به گوشم و دنبال ترک های شجریان بگردم اونقدر کیفور شدم که سراسیمه دنبال تصنیف ببار ای بارون شجریان بگردم...

خب همه چی برای یه عشق بازی فراهمه آسمون که بغض داره یعنی خدای آسمون هم بغض داره خدا هم انگار دلش گرفته که اینقدر قشنگ اشک میریزه پس من چرا اشک نریزم باهاش؟

قلم رو به دست میگیرم و بازهم میدونم قراره هی بنویسم و هی خط بزنم و کاغذ مچاله کنم تا بشه اون چیزی که باید بشه

دوست دارم تمامی عقده هامو و تمامی دیونگی هامو و تمام عربده ها و نعره هامو بی صدا و آروم روی کاغذ بزنم و بنویسم .

همیشه ی خدا برای نوشتن دنبال یه بهونه خاص بودم ، روزهای خاص، هوای خاص، خاطرات خاص، آدم های خاص و... هرچی که خاص باشه زیباست.

دوست دارم تو این لحظات قشنگ چنان نفس های عمیقی بکشم که صبح روز بعد تیتر روزنامه های شهر این بشه که

دیروز یک نفر از خوشی مرد!!

دلم برای خودم تنگ شده راستی چندوقته از خودم سراغی نگرفتم؟چقدر روزها اومدند و رفتند و من از خودم غافل بودم

چقدر گذشتند و من...

حالا که بهونه ها قطار شدن باز من میمونم و مردد که بالاخره از چی بنویسم.

دوست دارم شعر بگم غزل یا سپید برام هیچ فرقی نداره

فقط دوست دارم پالس های مثبت رو بگیرم

آه خدای من! بارون که بند اومدابرها هم رخت بستند و تصنیف هم که خیلی وقته عوض شده

حالا منم و یه عالمه خط خطی و یک چای سرد تلخ که باید مثه همیشه همشو بریزم دور.



این قافله عمر عجب میگذرد


این قافله عمر عجب میگذرد...


نشستم به این چند روز و روزهای قبل از این فکر میکنم به اینکه واقعا چه زودهایی که دیر شد و چه آینده هایی

که با سرعت گذشت و گذشت و خاطره شد

به اهداف کوتاه مدتی که تعیین کردم و رسیدم و یا نرسیدم و بیخیال شدم یا نشدم.

به چین و چروک های اضافه بر سازمان دو تا پدر و مادر بزرگ های خوبم به موهای سپید روی سر پدر و به

صورت بدون عمل مادرم به قد وهیکل خودم به قد و قواره برادرام

حالا منم و این سوال که واقعا برای من زمان اینقدر زود میگذره یا برای همه اینطوریه

به عاطل و باطل بودن خودم غرولند میکنم به بلاتکلیفیم.

ترس از اینکه نکنه یه بیماری لاعلاج بگیرمم که این روزها حسابی مته روی خشخاش شده.

روزها برای من که داره مثه برق و باد میگذره

به لحظه سال تحویل به غزلی که دوساعت به سال تحویل آماده کردم فکر میکنم میبینم واقعا از پلک زدن هم

زودتر تموم شد رفت پی کارش.

ای خدا یه کاری بکن لحظه های خوب و به یاد موندنیه عمرم اینقدر زود نگذره.



پ ن: برای غزلی که سرودم و گذاشتم رو وب خیلی تلاش کردم و برای اینکه خونده بشه خیلی از

 دوستان رو دعوت کردم اما این رسمش نبود که دوستان کم لطفی کنند و تشریف نیارن چون همیشه

 دعوت دوستان رو با کمال میل پاسخ دادم،دوست داشتم کارم خونده بشه و نظرات رو بدونم.


عیدانه

عیدانه



رسید مژده بیا عشق ، نوبهاران شد



شمیم و عطر بهاری در این گلستان شد



خزان و برف و زمستان از این گذر بگذشت



دوباره سفره ی  سبزه دوباره باران شد



قبای سبز بهشتی به تن کند عالم



به شاخه های درختان شکوفه مهمان شد



سرور و جشن بهاری جوان کند ما را



شکوه و شور و شیوعش نشان یاران شد



هزار و سیصد و اندی بدون تو غم بود



نیامدی و غریبی نصیب کنعان شد



بهار سبز  تبسم رسیده ای جانا



و بهترین  عیدانه نوای قرآن شد



پ.ن: سلام سال همه مبارک امیدوارم سالی باشه خوب،قشنگ، شاد ، بدون غم

برای همه دوستان گلم

خیلی ممنون که امسال باز هم به من لطف داشتین از همه تشکر میکنم

عیب و ایراد این کار هم بر من ببخشید خیلی با عجله شد و 2 ساعت مونده به

سال تحویل تونستم جمعش کنم تا بدقول نشم

امیدوارم همیشه بهاری باشید.

 یه سپاس ویژه از برادر بزرگم آقا مهدی آخرتی که به دادم رسید.



روزهای قدیم

روزهای قدیم


باشی یا نباشی

ساعت و ثانیه هایش کار خود را میکنند

این روزها ، روزها هم زود میگذرند

روز هم ، روزهای قدیم


یه جوال دوز به خودمون

یه جوال دوز به خودمون


چند روز پیش یه وبلاگ به اصطلاح ادبی رو میخوندم.

البته من چیزی رو که دوس نداشته باشم نصفه و نیمه ول میکنم اما اونقدر به مزخرف نویسی اصرار داشت که

کنجکاو شدم بقیه شو هم بخونم.

تموم این مدت چیزی که سوهان روح شده بود نوشته های پر تکلف و بسیار مزخرف بود که هر خواننده ای رو 

اذیت میکرد

اما نکته مهم تر این بود که اصرار به شاعر بودنش تو تک تک کلماتش مشهود بود.

اشعار بی وزن وقافیه بدون هیچ احساس واطمینان پیدا کردم از روی اجبار یا از روی ابراز وجود به خزعبل 

نویسی روی آورده

تا اینجا میشه گفت:

شاعر نبود ولی خودشو شاعر میدونست

متن بی جان مینوشت اما اسم شعر میذاشت روش

شعر سنتی میگفت اما هیچ قافیه منظمی توش نمیشد پیدا کرد

خب تا اینجا این ایراد رو میشه تو شعر هرکسی گرفت از جمله خود من که الی ماشاءالله هست و معتقدم

شعر بی عیب فقط از شعرای به نام سروده میشه

اما یه ایراد بزرگ اینه که بعضی ها چنان قلمبه و سلمبه حرف میزنن جوری کلمات بی ربط و ترکیبات پیچیده رو 

کنار هم میچینن که به قول یکی از اساتید انگار از دوران فردوسی و سعدی و حافظ و خیام و.... اومدن

چنان کامنتهای قلمبه سلمبه میدن که انگار قراره یک دیوان به محمود غزنوی تقدیم کنند.

ای کاش مشکل اینجا بود ولی تو کامنتهاشون غلط املایی بیداد میکنه

این افراد برای ادبیات و ترویج شعر وشاعری به خدا قسم آفت هستند

این افراد موقع سرودن یک اثر جون به لب میشن و به جمله سازی با کلمات سنگین و بی ربط و صرفا گیج کننده

روی میارن.

یکی نیست به این جماعت بگه شما که تو این کار استعداد ندارید چرا اینقدر مصر هستین به سرودن؟؟

زشته برای ادبیات زشته

اگه واقعا علاقه ای دارید اگه به فوت و فن آشنایی ندارید لااقل تحصیلات آکادمیک رو پیگیری کنید.



به تو

به تو....


بهانه های مشوش دل و جانم تقدیم به تو و هفتاد و دو یار آن روز و عشاق امروزت


نوشتند برایت که بیا و اجابت نمودی

میدانستی که بوی دلتنگی نیست 

بوی خیانت است 

بوی غربت است

تشنه بودی اما آب سیرابت نمی کرد

جرعه ای معرفت نشانت ندادند 

همه سراب

دعوتت کردند و اجابت نمودی

اما نه راه آب بلکه راه فتوت را به رویت بستند 

و طفل دلبندت را با تیر آرام کردند 

پهلوانت را غریبانه پر پر کردند 

ابرهای کربلا آن روز به عشقت مردانگی را بر زمین باریدند.


پ ن: برای اولین بار به چیزی که گفتم فکر نکردم هدف نداشتم فقط به قلم گفتم به روی کاغذ جانانه برقص

این خوش رقصی قلم بود بدون سلطه عقل    پس به بزرگواری خودت به من ببخش 

پ ن2: یکسال دیگه هم زمین و زمان ایام عاشقی تورا به من یادآوری کردند و من هنوز همان موجود بی 

خاصیتم که کژدار و مریض راه می روم.

پ ن 3: به اسمم افتخار میکنم و عشق می ورزم که رهبر نهضتی شد که با یارانش درس جوانمردی و پاکبازی 

رو مشق کرد اما کمر زیر سنگینی نامت میشکند و من نالایق 

پ ن 4: نیازی به تسلی دادن من نداری و محتاج قمه زدن ها و زنجیر زدن ها و خون گریستن ها و جامه دری 

من و من ها نداری همینکه من و من ها هدف قیامت را با جان و دل درک کنیم برای لبخند تو و یارانت بس 

است که ای کاش درک کنیم (خود حقیرمو گفتم)



حال همه تون خوب شد واسه منم دعا کنید

خداوند حسین و یارانش پناهتون

یـــــــا حســــــــین (ع)


Weblog Themes By Pichak

........ مطالب قدیمی‌تر >>

درباره وبلاگ


حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست
سرعقل آمده هر بنده که دیوانه توست
خوش اومدید.
این فصل را بامن بخوان باقی فسانه ست