کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

با من سخن بگو

همیشه با من سخن بگو...
سخن از هرچه که می خواهی...

همیشه نوشته هایت را به من ارزانی دار..
همیشه من را به مهمانی بهشت دعوت کن..
بگذار گرچه از هرم دستان تو دورم و صدای دلنشینت را نمی شنوم
و انتظار آن آغوش پاک را برای همیشه در وجود خود احساس می کنم
تو هنوز باش و نا امید نشو..
.بگذار اکنون با رودها ی زلال در ارتباط باشیم
که شاید فردایی نه چندان دور ما را به دریا برسانند.
به امید رسیدن به آن دریای آبی .

چتر و باران

"... وقتی آسمان بر سرم عشق می بارید

نباید از خیس شدن می ترسیدم و نترسیدم.

برای همین بود که چترم را به کناری انداختم

به آبشار آسمان سر سپردم.

بارید و بارید و بارید...

تا کویر تنم پر شد از بوی یاس و پونه

پر شد از عطر یاد تو ..." 

 


12 روش برای دانستن اینکه تو یکی و دوست داری!

 
12- تو با او تا دیروقت صحبت می کنی و حتی موقع خوابیدن هنوز هم داری  بهش فکر می کنی 
 
11- وقتی با اونی تو واقعا کند راه می ری باهاش  

10- وقتی ازش دوری تو حالت خوش نیست 
 
9- وقتی صداشو می شنوی لبخند روی لبات میشینه

8- وقتی بهش نگاه می کنی آدمای دورو برتو نمی بینی. تو فقط اونو میبینی 
  
6- اون همه چیزیه که تو می خوای بهش فکر کنی وقتی بهش نگاه می کنی 
  
5- وقتی بهش نگاه می کنی تو می فهمی که روی لبت همیشه لبخنده 
  
4- تو هر کاری رو انجام می دی تا ببینیش 
  
3- وقتی داشتی اینو می خوندی یه کسی تمام مدت تو ذهنت بود 
  
2- تو انقدر مشغول فکر کردن به اون بودی که نفهمیدی که شماره 7 جا انداخته شده 
 
 1-  تو می خوای بری بالا چک کنی که آیا این درسته یا نه و حالا تو داری تو دلت به خودت می خندی 
 
حالا یه آرزو کن !!! خودت می دونی چیو از همه بیشتر می خوای؟!!
  

به او بگویید

آری به او بگوئید...
بگوئید که من...
تا ابد در کنارش می مانم...
به او بگوئید که همیشه به یادش هستم...
به او بگوئید که فقط او را می پرستم...
به او بگوئید که بدون حضورش من هم نخواهم ماند...
به او بگوئید که تمام خاطراتم با یاد اوست...
به او بگوئید که روزی دستانم را به دستانش می رسانم...

نجوای عاشقانه


غروبگان را به انتظار عبث نا ممکنها تا کی توان نشست
که دیگر بار میروید دانه های عشق و دوستی در بطن و گوهره انسانیت

بگشایید ؛ آری بگشایید دروازه های عشقتان را
تا شکسته شود طلسم شبهای جادو
آنگاه بروید خورشید از خراسگان زمین
- افق های سرد و تهی را از برای دمیدن آفتاب بی همتا به نظاره منشینید
بلکه با پای برهنه به استقبالش نائل آیید
تا شیفتگان مهر و دوستی در پس شما قیام کنند
آن دم رخنه تاریک جدایی را با نور مرهم توانید گذاشت
به سالکان مانده در راه پناه دهید تا برگیرید بالهایی چون حوریان مینویی
- گاه به هوش باید بود تا بیفکنیم افسار یکدلی را ، بر گردن شک و تردید
تا از زخم شمشیر برهنه اش لحظه ها را برهانیم .
آری ؛ چنین است