کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

قاصدک

تا تنها می شم قاصدک خیالم رو می فرستم به گذشته
نمی دونم چرا چشام دوست دارن گریه کنن
بغضم تو گلوم می شکنه
نمی دونم چرا زمان این همه سریع می گذره
آخه مگه آینده چی داره که این همه عجله می کنه که بهش برسه
این همه کاغذ سرنوشتم ورق خورد
اما نتونستم یه برگش رو قشنگ بنویسم ...
بدون خط خوردگی ...
از همون کوچکی هم نامرتب بود دفتر مشقم ...
و پر از خط خوردگی بود

ایینه

آیینه
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است..

نکند دل دیگری او را سیر کرده است..
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است..
تنها دقایقی چند تأخیر کرده است..
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است..
خندید به سادگی ام آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است..
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی..
گفت خوابی.. سال‌ها دیر کرده است..
در آیینه به خود نگاه می‌کنم ـ آه!
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است..
راست گفت آیینه که منتظر نباش..
او برای همیشه دیر کرده است...  


ساعتها

ساعت ها حرف می زند....گوش می دهی و باید درک کنی...
ساعت ها …
ساعت ها پی در پی می آیند و آرام آرام بی هیچ سر و صدایی می لغزند
و در به ساعات دیروز انباشته می شوند.
امروز می شود .
دیرتر بیدار می شوی،

خیره می شوی به اولین نقطه ای که توجهت را حتی جلب هم نمی کند .
خیره می شوی!
فقط تنهایی را طلب می کنی.
قدم می زنی،
قدم می زنی
و باز هم در جزئیاتی غرق می شوی!
می نویسی:
تنها باشم بهتر است …
سکوت کمتر آزار می دهد.
وهم چنان امروز است.

فقط چند ساعتی گوش نداده ای و درک نکرده ای.
ناگهان فردا می شود.
گاهی دیگر عمیقاً برای کسانی مهم نیستیم.

مقابلمان نمی ایستند.
لال هم نمی شوند.
هم چنان مهم نیستیم.
علاقه ای ندارند که «همان» باشیم.
فاصله ها را از دو سر می کشند و کش می آید، کش می آید.
و سر انجام گاهی تاریخ مصرفمان تمام می شود

و می گذرد...
یک روز دوباره برای کسی مهم می شوی و .......  

زندگی خیلی طولانی نیست

تمام عمر دیر می فهمیم!
در لحظه ها و دقیقه های آخر!
وقتی عمر چیزی در حال تمام شدن باشد.
یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت می شود.
خدا در مواقع سختیها تنها پناه می شود.
یک قطره نور در دریای تاریکی همه ی دنیا می شود.
یک عزیز وقتی که از دست رفت همه کس می شود.
پاییز وقتی که تمام شد ٬
به نظر قشنگ و قشنگ تر می شود...
هیچ کس مطمئن نیست که فردا را می بیند یا نه.
امروز تمام چیزها و آدم های اطرافمان را خوب نگاه کنیم.
زندگی خیلی طولانی نیست ...  

مدرسه عشق

ساعت ها خواب می روند ...
آدمها از یاد گیج و نم گرفته است
دفتر خاطراتم می دانی چه می گویم ؟
امروز قبل از رفتن به کلاس دلم را آویزان می کنم
روز میخ زنگ زده دیوار
مبادا عاشق نگاه هم کلاسی ام شود
چشمانی سبز
شاید آبی
شاید قرمز
از اشک بی کسی
اندیشه پریشان من پچ پچه ثانیه های مبهم شهر
کلاس
اندوه نیمکت های قراضه و ذهن فرسوده درس
و هنوز تکرار می شود
و هنوز آن مرد در باران می آید
چرا ؟
چرا کسی نگفت آن مرد عاشق بود؟
چرا معلم عشق را معنی نکرد؟
چرا صدای باران با صدای گریه هم معنی ست ؟
چرا شاگرد اول ها سوال نکردند؟
تن نیمکت من ضخیم و خسته است
در ردیف های آخر کلاس
شاگردهای عاشق و مردود پلک می زند
مهتابیه خاک گرفته
و نیم سوز سقف ترشح می کند
دستان یخ زده ام چیزی رو کاغذ
چشم می دوزم به آسمان امروز
برف می بارید
امروز بارها زمین خوردم و
مضحکه عابران پیاده یخی
کسی آمد دستم را فشرد
اشک هایم را چید
نگاهم آرام گرفت
برف می بارد
کفش ها می نویسند در برف چیزی جا می گذارند
سایه خویش را شماره می نویسند
برای هم
شاید کسی تماس بگیرد
شاید کسی ...
امروز آن مرد در برف آمد
راستی ساعتت خواب نرود مرا از یاد ببری !