کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

در همه جا تویی

به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست کهچشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را

لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو ...

چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم میپیچد ، طنین خنده هایت

همه جا را پر میکند.بی اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر

میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست

که مرا دنبال میکند.و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو

میگیرد . دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم،سرم را روی شانه های

مردانه ات بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش

بسپارم.دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است...

میدانم که با من میمانی


چگونه بنویسم
احساسی را که گنگ و نا آشنا در من ریشه دوانده
شاخ و برگهایش ذهنم را در بر گرفته
جانم را تسخیر
و همه باورهایم رابه سایه هایی از وهم تبدیل کرده است.
هیچ نمیدانم در کجای این راه بی نشان ایستاده ام
یک نگاه به پشت سر
یک نگاه به پیش رو
نه اطمینانی به درستی راه آمده
نه امیدی به ادامه راه مانده
نه میتوان ماند
نه میتوان بازگشت
ناگزیری از
رفتن ،
رفتن ،
رفتن .........
تا رسیدن به تو
مپس همچنان میروم
با تو
بی تو هرگز نمیتوانم به این راه ادامه دهم
میدانم که با من میمانی

نام تو غزل است

دیدی دوباره همه شاعران تو را در واژه هایشان فریاد کردند؟!
نشسته بودی در مهمانی واژه و کلمات

چون جوباری آرام و رام
از گلوی قناری وش آن همه شاعر می ریخت
در فضا و پژواک
نام تو در پس پشت مهربانی آن همه مصراع ،
قطره قطره ،
بر روح مخاطبین می چکید ...
عصاره نام توست ،
غزل !...
حالا شاعرش هر که! ...
فرقی نمی کند !...
باید وزن زیبایی تو را شناخت و قافیه لبت را و ردیف مژگان بلندت را ...
بیت ها خودشان بنا می شوند
بر بلندای شکوهت ...
شعر به چه کار می آید
اگر نامی از تو در آن نباشد ؟!...
شاعر به چه کار می آید
اگر شگفتی های تو را تقدیس نکند؟!
من به چه کار می آیم
اگر در همه سروده ها رد پای زیبایی تو را پیدا نکنم ؟!
تنها تویی که تکرار می شوی
در جشنواره نورانی کلمات

در نمازم تویی

در نماز من خم کمان ابرویت به یادم آمد .
حالم به قدری دگرگون شد که محراب به صدا در آمد.
اکنون از من توقع شکیبائی نداشته باش که آن بردباری که تو دیدی همش بر باد رفت.
باده تبدیل به صافی شد و مرغان چمن همه مست شدند
.هنگام عشق و عاشقی شد و کار و اساسی بنیادی ویا استوار محکم شد .
از اوضاع و احوال جهان بوی بهبودی میشنوم گل شادی و سرور آورد و باد صبا هم شاد و خرم شد.
درختانی که وابسته به داشتن گل و میوه دارند زیر بار هستند
.خوش به حال درخت سرو که از بار غم آزاد است و تعلقی ندارد.
ای مطرب از اشعار معشوق یک غزل دلکش بخوان
تا بگویم که سرود شادی به خاطرم آمد.  

اشنایی باتو

وقتی با تو آشنا شدم؛
درخت مهربانیت آنقدر بلند بود که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم

معجون زیبایت
آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم
نتوانستم تمامش کنم
و دریای عشقت
آنقدر وسیع بود که هرچه شنا کردم
نتوانستم آخرش را ببینم
و سرانجام در آن غرق شدم.