کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

از تو مینویسم

 
 
 
اشک هایم را بهانه ای می کنم تا باز بنویسم از عشق ....
آری از تو ....
از تویی که تمام ثانیه های من شده ای
یا بهتر است بگویم نام لحظه هایم اسم مبارک توست .
خانه هنوز در حسرت بوییدن عطر تن توست تا مگر شوقی به سر گیرد
و جامه ی غم برون کند .
عادتی به نام انتظار در من ریشه دوانده است
و هر لحظه شیرین تر از قبل است چرا که به فراسوی نگاه زیبای تو مرا نزدیک می کند .
می خواهم نزدیکتر از قبل شوم ...
آنقدری که قدم هایم بر روی جای پاهایت و دستانم در دستانت و لبخندم در مقابل چشمان دلربای تو هویدا شود ....
می مانم زیرا که می دانم انتهای جاده رسیدن به خوشبختی است.

بگو با منی

  

با دلی پر مخاطره و روانی نا آرام سر به سفر میگذارم.
اشکهایم هوای مسابقه با سیل را دارند.....
من جدایی را نمی پذیرم....
سکوت را نمی پذیرم.....
دوست دارم با ترنم بهاری وجود تو زندگی کنم....
پس بیا.....
بیا....
بیا و به من بگو تنهایم نمیگذاری
و مرا در بیابان دل شکستگی رها نمیکنی.
چرا که گذر ثانیه های من در گرو عشق توست تمام آرزوی من

بی تو میخواهم ......

می خواهم تا آخر عمر خانه نشین خیال تو باشم. به یاده رفتنت مثل

ابرها بغض کنم به نامه های ننوشته ات پاسخ بدهم و از پشت پنجره به


آرزوهایت سلام کنم.می خواهم تا انتهای این جاده همچنان بی قرار تو


باشم و تمام لحظه ها رابه عشق دیدن تو طی کنم.می خواهم با تو از


حادثه عبور کنم.


کسی را نداشتم تا با او از رازهای کوچک بگویم.از دانه های شبنم بر


تیغه های علف ، کسی را نداشتم تا با او از رازهای بزرگ بگویم... از


انچه در دلم می گذرد

میترسم

 

 

می ترسم برف تمام شود
و شاپرک ها نیایند
می ترسم بهار بدون پروانه و پرستو بیاید
می ترسم یادم برود کتاب شعرم را از زیر باران بردارم
می ترسم نخستین شکوفه ها غافلگیرم کنند
و نسیم زیبایی که از شمال می وزد مرا از تو غافل کند
نمی خواهم بی تو یاسها را ببویم
می ترسم برف تمام شود و هیچکس قلبم را برای تو معنا نکند
می ترسم برف تمام شود و حرف من تمام نشود
و کلمه هایم یخ زنند
و هرگز نتوانم در مقابلت بیاستم و بگویم :
دوستت دارم

جای خالی تو

 

 

عشق از جای خالی تو میگوید : از
پرواز بهار و آمدن خزان ...
از رفتن گرمای نَفَسَت و سرمای سُخنت
جای خالی حضورش را احساس میکنم
خورشید نمیتابد ...
می لرزم ...
سردم است ...
چرا خورشید نمی تابد
" و نجوایی ... زیر لب ... پروانه سوخت ، شمع فرو ریخت ، شب به
پایان رسید ... ای وای که قصه دلم ناتمام ماند"


قصة دزدیدنِ دل
قصه سنگ است و رود
قصه مرغ سحر و ناله ی قو
قصه کبر و غرور
قصه ای بی انتها ...
قصه ی تنهایی و غُربت جمع
قصه داغ دل و صدها خاطره
اینها
اینها شده است معنی زندگی این آواره عشق و نیستی و معنای
تهی ِ عشق .... بد فر جامی عشقی بی عاقبت بی بدیل بی دلیل
قصه ی جای خالی تو ...