کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

ایا یک دوست واقعی دارید؟

آیا واقعا دوست واقعی دارید ؟
یه دوست معمولی و یه دوست واقعی

یه دوست معمولی وقتی می آید خونت، مثل مهمون رفتار میکنه
یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه

یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده.
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه

یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه
یه دوست واقعی اسم وشماره تلفن اون هارو تو دفترش داره

یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت می آره
یه دوست واقعی زودتر میآد تا تو آشپزی بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جارو جمع و جور کنه

یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی
یه دوست واقعی میپرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟

یه دوست معمولی ازت میخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی
یه دوست واقعی ازت میخواد که مشکلات را حل کنه

یه دوست معمولی وقتی بین تون بحثی میشه دوستی رو تموم شده میدونه
یه دوست واقعی بهت بعد از یه دعواهم زنگ میزنه


یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره.
یه دوست واقعی میخواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی

یک دوست معمولی از درونت بی خبره
یک دوست واقعی سعی میکنه درونتو بفهمه

یه دوست معمولی این حرف های منو میخونه و فراموش میکنه
یه دوست واقعی اونو واسه همه میفرسته

دختر زرنگ

چهار تا دوست که 20 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن ...
بعد از مدتی یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی . سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون :
اولی : پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه . اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد .
پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس و اون قدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد !
دومی : جالبه . پسر من هم مایه افتخار و سرفرازی منه . توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده . پسرم اون قدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد !!!
سومی : خیلی خوبه . پسر من هم باعث افتخار من شده ... اون توی بهترین دانشگاه های جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد . الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده . پسرم اون قدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای 3000 متری بهش هدیه داد !
هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه ؟!
سه تای دیگه گفتند : ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم ؛ راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی ؟!
چهارمی گفت : دختر من رقاص کاباره شده و شب ها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه !
سه تای دیگه گفتند : اوه مایه خجالته چه افتضاحی !!!
دوست چهارم گفت : نه ! من ازش ناراضی نیستم . اون دختر منه و من دوستش دارم . در ضمن زندگی بدی هم نداره .
اتفاقا همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای 3000 متری هدیه گرفت !!!

لحظه های خوش من

 


مثل قصه‌های هزار و یک‌شب

هزار و یک شب
و هر شب یک قصه
هر قصه سند یک روز بیشتر زندگی کردن
شاید هم یک روز دیرتر مردن
هر شب در من کسی قصه‌ای میگوید
که همه چیز در نگاه آدم‌هایش اتفاق می‌افتد
دنیای هزار و یک شب من از جنس نگاه است
و من هر شب برای یک روز بیشتر زنده بودن
و یک قصه‌ی دیگر
نگاهم را سنگین میکنم
چشمانم را میبندم
میدانی٬
تو در قصه‌های هر شب من خوشبختی
خوشبخت لحظه‌ها
میدانی لحظه یعنی چه؟

با من چه کردی؟؟

هر کجا که پا می گذارم و نفس می کشم بیشتر تو را حس می کنم چه کار کرده ای
با این دل دیوانه ؟
نمی دانستی که من تو را می بویم و نفس می کشم که این طور عطرت را همه جا پخش کرده ای .....
پس خودت کجایی ؟
همه جا و هیچ جا ؟
کجا به دنبالت بگردم زیبای خورشیدی ام ؟
تمام حرف های بی انتهایی تکراری ام خواهشیست
و آن آمدن تو ....تنها تو...

حس تنهایی

 

 

آرزوهایم را در لحظه های بی تو بودن می شمارم
شاید روزی تک تک این آرزوها با تو حقیقت شوند ...
از فاصله ی رخوتناک با تو بودن تا بی تو بودن گذشته ام و
به لحظه های دوری رسیده ام ، در تمام لحظه ها حس غریبی دارم ...
حس دریایی که از بی موجی به مرداب بودن رسیده است
مرداب تنهاست و من تنهاتر مرداب مرا هم در برگرفته
سکوت غریب مرداب
حس غریب تنهایی ، حسی که وجودم را در برگرفته
تنهایی که چون پیچک بر تن احساسم پیچیده است
پیچکی که تا لحظه ای دیگر احساسم را خفه می کند
به گمانم تمام لحظه ها و احساسم را
تنها تو می توانی از اسارت برهانی . . .