دستهایم خالی است عاری از یک گل سرخ
و نه تنها تیغی که در آن دست به جا مانده
و رفت فصل گل میگذرد
ساقه اش پا بر جاست .تیغ در دست کماکان پیداست
واژه ام قرمز رنگ از دستم میچکد . آن رنگ غلیظ چشمهایم بسته خاطر گل به خیال افکندم.
زخم دل از کف دستم پیداست
فصل گل باز گذشت
ساقه اش پا بر جاست
تیغ در دست کماکان پیداست
و گناه دل من بود که گل را میخواست