کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

روابط انسانها

چهتلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری


مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوتکرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان. ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : ازاین درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از دربدیگر دعوت شدگانیکه هدیه نیاورده اند. ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچهدید،همان جایی که وارد شده بود.

این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگیمان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنهاچیزی عایدمان نمی شود ،رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها میکنیم.

روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادینیست.

عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبرانداریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی رادوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود. اگر رابطه ای سود آور نباشدآن را ادامه نمی دهیم.

چه ستمگر است آن که از جیبش به تومی بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد.

در اندیشه معرفت

 

 کوچه ای را بود نامش معرفت ... 


 

مردمانش با مرام از هر جهت ...  


سیل آمد کوچه را ویرانه کرد ... 


 

مردمش را با جهان بیگانه کرد ... 


 

هرچه در آن کوی بود از معرفت ...  


شست و با خود برد سیل بی صفت ...  


از تمام کوچه تنها یک نفر ...
 

 

خانه اش ماند و خودش جست از خطر ...
 

 

رسم و راه نیک هرجا بود و هست ...
 

 

از نهاد مردم آن کوچه است ...
 

 

چونکه در اندیشه ام اینگونه ای ... 


 

حتم دارم از بچه های آن کوچه ای ... 


گذشت

 

 

حاتم طایی هیچگاه اسمش رو روی درخت یا سنگی حکاکی نکرد،
 
   
او حتی با هیچ قلم ، 
  
مرکبی و رنگی اسمش رو روی در و دیوار کسی ننوشت ؛
 
ولی در کمال تعجب ، نامش دنیا رو پر کرده !  
http://www.golforoush.com/Media/Image/Gallery/422/634108012492643750.jpg

با جوهره محبت نامت را بر دلها بنویس 

 بگذار نیکویی نامت را زنده نگهدارد .. 

شادبودن هنر است

 
شادبودن هنر است،  
 
 
بشکفد بارِدگر لالهء رنگین مُراد،  
 
 
غنچهء سرخِ فروبستهء دل باز شود،  
 
 
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز،  
 
 
روزگارِ که به سر آمده آغاز شود،  
 
 
روزگارِ دگری است،  
 
 
و بهارانِ دگر،  
 
 
شادبودن هنر است،  
 
 
شادکردن هنرِ والاتر!  
 
 
لیک هرگز، نپسندیم به خویش،  
 
 
که چون یک شکلک بیجان شب و روز،  
 
 
بیخبر از همه خندان باشیم،  
 
 
بیغمی عیبِ بزرگیست،  
 
 
که دور از ما باد!  
 
 
کاشکی آیینه یی بود،  
 
 
درونبین که در او،  
 
 
خویش را میدیدیم،  
 
 
آنچه پنهان بود، آیینه ها میدیدیم،  
 
 
میشدیم آگه از آن،  
 
 
نیرویِ پاکیزه نهاد،  
 
 
که به ما،  
 
 
زیستن آموزد و جاویدشدن،  
 
 
پیکِ پیروزی و امید شدن، 
 
 
شادبودن هنر است،  
 
 
گر به شادیِ تو دلهای دگر باشد شاد،  
 
 
زندگی صحنهء یکتای هنرمندیِ ماست،  
 
 
هرکسی نغمهء خود خواند و از صحنه رود،  
 
 
صحنه پیوسته به جاست،  
 
 
خُرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد  
 
 
 

غیرت ایرانی

حتما تو فیلم ها دیدید دزده حین فرار پول پخش میکند و ملت میریزند به برداشتن پول و دزده هم  فرار میکند - ملت هم صاحب پول باد آورده میشوند.
این اتفاق چند وقت پیش در یکی از شهرهای ایران اسلامیمان  صورت پذیرفت که واقعا دیگر حسودی کارهای فرهنگ مدارانه کره ای ها و ژاپنی ها را نکردم و کلی از ایرانی بودن خودم بالیدم.
در مهرماه سال نود ویک  حدودای ساعت دوازده  ظهر یک خانم و آقا به  یکی  از بانک  ها مراجعه میکنند تا مبلغ حدود چهارده میلیون تومان پول دستمزد کارگری در مزرعه خود و دیگر همکارانشانش را از بانک بگیرند.
بانک محترم هم تمام این پول را  به صورت بسته های   2000 و 5000 تومانی  به این بندگان خدا میدهد اینها هم میگیرند و میروند بیرون آقا میره آن طرف  خیابان تا ماشینش را  روشن کند و بیاد که میبیند لاستیک جلوش پاره شده و پنچره  تو همین حین که داشت خانم هم از خیابان رد میشد  تا سوار ماشین بشود  یک دفعه
یک موتوری با دو سرنشین به زن نزدیک میشوند  و در چشم به هم زدنی کیسه پلاستیکی حاوی پولها را قاپ میزنند و فرار میکنند .خانم  و شوهرش که از فرط بهت و فشار عصبی هر دو وسط خیابان از حال میرند. اما صد  متر بالاتر یک جوانمرد بی خیال رنگ و بدنه ماشین نو خودش میشود و میکوبه به دزدها .
دزدها می خورند زمین و یکی سریع بلند میشود و میپره رو موتور و فرار میکند - اما یکی که با کیسه پول وسط خیابان بود بلند میشود و کیسه به دست فرار میکند دزده برای این که بتواند راحت تر  فرار کند  بسته های اسکناس 5000 تومانی و 2000 تومانی را  باز میکند و حین فرار به هوا میریخت  تا مردم به هوای جمع کردن پول بیان جلو و این تو شلوغی بتواند فرار بکند . خلاصه این پهلوان قصه ما هم شروع میکند به دویدن دنبال دزده و از برق چاقو دزده هم نمیترسد و میرسد به دزده و  باهاش درگیر میشود و مثل  هندوانه میکوبدش زمین   و ناکارش میکند .مردم هم تو این حین تمام پولهای پخش شده را از روی  زمین  جمع میکنند اما کسی تو پول توی جیب خودش نمیذارد پولهای جمع شده را میاورند  و میریزند  تو پنجره باز ماشین . جالب اینجاست که حتی در چنین وضع اقتصادی هم نتوانست مانع وجدان و شرف مردمی بشود  که پولها را از رو زمین جمع کرده بودند و بعد از شمارش پولها دیده شد که فقط مبلغ 10 هزار تومان کم است  که آن هم پیدا شدن -  چند تا 2000 تومانی تو جوی اب  راکد افتاده بود – چند اسکناس هم زیر لاستیک ماشین های عبوری پاره شده بودن.