کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

حضور تو

آمدی و در کوله بار قلبت مهربانی آوردی
و چادر نشینان عشق را به کوچی دوباره بشارت دادی
و سقف آسمان دلم را با رنگین کمان عشق آذین بستی
و پرستوهای عاشقی را به مهمانی نور بر سفره ی سخاوت خورشید فرا خواندی .

آمدی با یک سبد پرواز محبت از کوچه های شهر شگفتی و ندا در دادی من راز گل سرخ را میدانم و دوست داشتن را از پروانه آموخته ام.و سوختن را از شمع.
عمریست بی صدا که در مکتب عاشقی سوخته ام.
آمدی مهربان چون نسیم دوست داشتنی چون بهار سرشار از عاطفه .

معطر از عشق و لبریز از نجابت.

اکنون دیر زمانی ست در شهر شقایق ردای مهر تو را در بر دارد
و لاله لبیک گوی صداقت توست که اکنون در شهر ما قناری ها سرودن را از تو می آموزند.
و چلچله ها پر گشودن را .

ای تمامیت عشق ...
ای خوب ...
بیا و عاشقانه بیا که چشمان شهر آمدنت را نفس میکشند
و نهال ایمان در خاک و پای تو که متبرک است ریشه میزنند   

چیزی نگو

بگذار در لحظاتی که عاشق هستم

از تنهایی سخن نگویم

بگذار تا زمانی که در قلبم خانه داری

از نا مهربانی ها نگویم

بگذار تا زمانی که فراموشت نکرده ام

تا وقتی که با یاد تو زنده ام

از غم هایم سخنی نگویم

بگذار عشق را با تمام وجود احساس کنم

بگذارآنقدر بگریم تا چشمانم خشک نشود

این خیال خام را از من نگیر

نابود نکن این خسته دل را

بگذار در رؤیای نگاه تو خاموش شوم 
 

داستان پیرمرد – روانشناسی بسیار جالب نوجوانان


یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید.»

بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟

بچه ها گفتند: «۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد

دل تنگ من

باور کن دلم تنگ میشود

وقتی کنار پنجره بیاد تو

گلهای یاس و ریحان را نگاه میکنم

باور کن دلم تنگ میشود

وقتی لانه عشقم را

بر بلند ترین بام دنیا می نهم

به دیدنم بیا

تا گلهای شکوفه روی پیراهنم باز شوند

شاید فردا نباشم

تا قلبم به تو شکوفه تعارف کند

عجیب ترین وصیت نامه ها

حضور در مراسم تشییع جنازه خود: 


 

 


انجل پانتوجا ، جوان 24 ساله آمریکایی، وصیت کرده بود که پس از مرگش در مراسم تشییع جنازه خود حضور داشته باشد. مادر آنجل از مسئولین غسال خانه خواسته بود تا آخرین آرزوی پسرش را بر آورده کنند. به این ترتیب آنها برای اجرای وصیت عجیب این جوان ، او را به حالت مومیایی در آوردند تا بتواند ایستاده در طول مراسم تشییع جنازه در کنار تابوت خود قرار بگیرد و مهمانان با او وداع کنند. پس از مراسم تشییع جنازه وی را در تابوت قرار دادند و دفن کردند 

 

330 هزار پوند برای همسر به شرط اینک هر روز یک نخ سیگار مصرف کند:

ادامه مطلب ...