کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

لحظه های خوش من

 


مثل قصه‌های هزار و یک‌شب

هزار و یک شب
و هر شب یک قصه
هر قصه سند یک روز بیشتر زندگی کردن
شاید هم یک روز دیرتر مردن
هر شب در من کسی قصه‌ای میگوید
که همه چیز در نگاه آدم‌هایش اتفاق می‌افتد
دنیای هزار و یک شب من از جنس نگاه است
و من هر شب برای یک روز بیشتر زنده بودن
و یک قصه‌ی دیگر
نگاهم را سنگین میکنم
چشمانم را میبندم
میدانی٬
تو در قصه‌های هر شب من خوشبختی
خوشبخت لحظه‌ها
میدانی لحظه یعنی چه؟

با من چه کردی؟؟

هر کجا که پا می گذارم و نفس می کشم بیشتر تو را حس می کنم چه کار کرده ای
با این دل دیوانه ؟
نمی دانستی که من تو را می بویم و نفس می کشم که این طور عطرت را همه جا پخش کرده ای .....
پس خودت کجایی ؟
همه جا و هیچ جا ؟
کجا به دنبالت بگردم زیبای خورشیدی ام ؟
تمام حرف های بی انتهایی تکراری ام خواهشیست
و آن آمدن تو ....تنها تو...

حس تنهایی

 

 

آرزوهایم را در لحظه های بی تو بودن می شمارم
شاید روزی تک تک این آرزوها با تو حقیقت شوند ...
از فاصله ی رخوتناک با تو بودن تا بی تو بودن گذشته ام و
به لحظه های دوری رسیده ام ، در تمام لحظه ها حس غریبی دارم ...
حس دریایی که از بی موجی به مرداب بودن رسیده است
مرداب تنهاست و من تنهاتر مرداب مرا هم در برگرفته
سکوت غریب مرداب
حس غریب تنهایی ، حسی که وجودم را در برگرفته
تنهایی که چون پیچک بر تن احساسم پیچیده است
پیچکی که تا لحظه ای دیگر احساسم را خفه می کند
به گمانم تمام لحظه ها و احساسم را
تنها تو می توانی از اسارت برهانی . . .

بو تو ایمان دارم

  

به جاودانگی چشمانت
ایمان بایدآورد و به سوگند لبانی که
عظمت آفرینش را در بوسه ای مکرر می کند.
آغوشت
حریمی که آفتاب را مدیون خویش می سازد،
و بازوانت
سایه ساری
که ذهن کوچک من
آرامش را در خنکای آن تفسیری دوباره می کند.
سخن که میگویی
کلمات
در پرده ی صدای تو نواخته می شوند،
و آنگاه که می خندی،
تمام خدایگان احسنت بر لب
از عرش کبریایی خویش به زیر می آیند
تا شکوه خلقتت را به تماشا بنشینند.
نگاهت
آیینه ای که تمام قد عشق را
از ازل بر من تابانیده،
و دستانت
نهایت زندگی ست
آنگاه که گیسوان پریشان اندیشه ام را
به نوازشی
گرفتار میکنی.

اشک من بی تو

 

 

بی تو هر شب اشک من از دیده می بارددر سکوتی تلخ
دست سردم
گرمی دست تو را احساس می دارد
در حباب اشک
دیدگانم لحظه دیدار می بیند
آتشین لبهایم
از باغ لبانت بوسه می چیند
مژه بر هم می زنم ، افسوس
بار دیگر خواب می بینم
بر حریر آرزوها
می نویسم :
عشق من برگرد
بی تو از دنیا گریزانم
بی تو از اندوه می میرم