کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

به حرمت نگاهت

در نیمه های شب برف است

که رو سفید تکرار می کند

خاطره های تو را

خاطره ی رها شدن

و من دور میزنم

تا صبح به حرمت چشمانت

ای کاش

ای کاش که کاشانه ی من زیر پرت بود
ای کاش دمی از سر کویم گذرت بود


من مرغ اسیرم که ندارم پر پرواز
ای کاش که از حال دل من خبرت بود. 

 


 

 

بعد از اولین نگاهت....

بعد از اولین نگاهت ...
من در شهر چشمانت گم شدم ...


کوچه های شهر بوی آسمان می داد ...


روی بام خانه ها لانه کرده بود ،،، فریاد ....


بعد از اولین نگاهت ...


خاطره هایم جان تازه ای گرفتند ...

و من با لحظه هایم همدم ناقوس شب شدیم ...
بعد از اولین نگاهت ...


دیوانگان مرا به سخره گرفتند ...


و هیچکس نمیدانست عطر نگاه تو آوارگی دارد ...


میدانم دستان کوچکم


نمی توانند آغوش گرمی برای دلتنگیهات باشند ...


اما بدان در جنگ با گریه ها ....


طلایه دار سپاه تو منم ...


بدون نگاهت عشق را نمیفهمم ...


و نفس کشیدن اجباریست ...
بعد از اولین نگاهت ...


احساسم بال در آورد ....
و به سوی شهر چشمانت پر کشید ...

باران یعنی تو برمیگردی

روزی‌ که‌ دیدمت‌

 

تمام‌ِ نقشه‌هایم‌ ،

 

تمام‌ِ پیش‌ْبینی‌هایم‌ را پاره‌ کردم‌ !

 

چون‌اسبی عرب‌ ،

 

باران‌ِ تو را پیش‌ از خیس‌ شُدن‌ بو کشیدم‌ !

 

صدایت‌ را

 

ـ پیش‌ از آن‌ که‌ لَب‌ واکنی‌ ـ شنیدم‌

 

وَ بافه‌های‌ گیسَت‌ را گشودم‌

 

پیش‌ از آن‌ که‌ ببافی‌شان‌ !

 

چشمانت‌ شب‌ِ بارانی‌ست‌

 

که‌ کشتی‌ها در آن‌ غرق‌ می‌شوند

 

وَ تمام‌ِ نوشته‌های‌ مرا

 

در آینه‌ای‌ بی‌خاطره‌

 

بَر باد می‌دهند !

******************

 

چه‌قدر به‌ تو محتاجم‌ !

 

هنگامی‌ که‌ فصل‌ِ گریه‌ می‌رسد،

 

چه‌قدرها که‌ باید پی‌ِ دستانت‌ بگردم‌

 

در خیابان‌های‌ شلوغ‌ُ خیس‌...

 

گُل‌ِ یاس‌ِ دفترِ من‌ !

 

دردِ دل‌ْانگیزُ

 

عشق‌ِ عظیمم‌ !

 

****************

دوستت‌ دارم‌ُ

 

با تو لج‌ْبازی‌ نمی‌کنم‌ !

 

مانندِ کودکان‌،

 

سَرِ ماهی‌ها با تو قهر نخواهم‌ کرد:

 

ماهی‌ِ قرمز مال‌ِ تو،

 

ماهی‌ِ آبی‌ مال‌ِ من‌...

 

هر دو ماهی‌ مال‌ِ تو باشدُ

 

تو مال‌ِ من‌ !

 

من‌ شاعرم‌ُ تنها ثروتم‌

 

دفترِ شعرهایم‌

 

وَ چشمان‌ِ زیبای‌ توست‌ !

 

****************

 

اگر نشانی‌اَم‌ را بپُرسند،

 

 

می‌گویم‌:

 

تمام‌ِ پیاده‌روهای‌ جهان‌!

 

اگر گُذرنامه‌ بخواهند،

 

چشمان‌ِ تو را نشانشان‌ می‌دهم‌ !

 

می‌دانم‌ که‌ سفر کردن‌ به‌ دیارِ چشمانت‌،

 

حق‌ِ طبیعی‌ِ تمام‌ِ مَردُم‌ِ دُنیاست‌

بهشت واقعی کجاست؟

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه   

 

فرشته . شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.

 

و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت .

 

خدا گفت: دیگر تمام شد.دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود. زیرا شاعری که

 

بـوی آسمـان را بشنود ، زمیـن برایش کوچـک اسـت و فـرشته ای کـه مـزه عـشق را

 

بچشد، آسمـان برایش تنـگ .

 

فرشته دست شاعر را گرفـت تا راه های آسمان را نشانش بدهـد و شاعـر بال فرشته

 

را گرفت تـا کوچـه پس کوچـه های زمیـن را به او معرفی کند . شـب کـه هر دو به خانه

 

برگشتند ، روی بال های فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر ....

 

فرشته پیش شاعر آمد و گفت : می خواهم عاشق شوم .

 

شاعر گفت : نه . تو فرشته ای و عشق کار تو نیست .

 

فرشته اصرار کرد واصرار کرد .

 

شاعر گفت : اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت

 

می کنند . آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای ؟

 

اما فرشته باز هم پافشاری کرد . آن قـدر که شاعر به ناچار نشانی درخـت ممنوعه را

 

به او داد.

 

فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد .اما پرهایش ریخت و پشیمان شد. آ ن گاه پیش

 

خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش . من به خودم ظلم کرده ام . عصیان کردم و عاشق

 

شدم . آ یا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی ؟

 

_ پس تو هم این قصـه را وارونه فهمیدی !

 

 پس تو هـم نمی دانی  

 تنها آن که عصیـان

 

می کند و عاشق می شود، می تواند به بهشت وارد شود !

 

و آ ن وقـت خدا نهمین در بهشت را باز کرد . فرشته وارد شد و شاعـر را دیـد که آنجـا

 

نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط !

 

فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت . اما او باور نکرد.

 

آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند. تنها آن فرشته است که می داند بهشت

 

واقعی کجاست!