کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

خانه دوست کجاست؟

 

 

خانه دوست کجاست؟” در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
“نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست.” 

 

سهراب سپهری

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

 

یکشبی مجنون نمازش را شکست   

 بی وضو در کوچه لیلا نشست


 عشق" آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

 
 سجده ای زد بر لب درگاه او

پـُر ز لیلا شد دل پـُر آه او

 

 گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

 بر صلیب عشق...دارم کرده ای

  
 جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

 

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

  
 خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

 من که مجنونم تو مجنونم مکن

  مرد این بازیچه دیگر نیستم

 این تو و لیلای تو ... من نیستم

  
 گفت: ای دیوانه..لیلایت منم

در رگت پنهان و پیدایت منم 

 

سال ها با جور لیلا ساختی

 من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم

 صد قمار عشق یک جا باختم   
 

کردمت آواره ی  صحرا...نشد

گفتم عاقل می شوی...اما نشد 
 

سوختم در حسرت یک یا رَبت

غیر لیلا ..بر نیامد از لبت  
 

 روز و شب او را صدا کردی ولی

 دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی 
 

حال این لیلا که خوارت کرده بود 

درس عشقش بیقرارت کرده بود  

 

 مرد راهش باش تا شاهت کنم 

 صد چو لیلا کشته در راهت کنم  

 

دوست واقعی

 

 

یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اسمش مارک بود و انگار همه‌ی کتابهایش را با خود به خانه می برد.

 

با خودم گفتم: "کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتماً این پسر خیلی بی حالی است!"

 

من برای آخر هفته ام برنامه‌ ریزی کرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانه‌ی یکی از همکلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.‌

 

همینطور که می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد.

 

عینکش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، ‌روی چمنها پرت شد. سرش را که بالا آورد، در چشماش یک غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار دلم براش سوخت و بطرفش دویدم. در حالیکه به دنبال عینکش می گشت، ‌یک قطره درشت اشک در چشمهاش خودنمایی می کرد.

 

همینطور که عینکش را به دستش می‌دادم، گفتم: "این بچه ها یه مشت آشغالن!"

 

او به من نگاهی کرد و گفت: "هی، متشکرم!" و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی که سرشار از سپاسگزاری قلبی بود.

 

من کمکش کردم که بلند شود و ازش پرسیدم کجا زندگی می کنه؟ معلوم شد که او هم نزدیک خانه‌ی ما زندگی می کند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟

 

او گفت که قبلا به یک مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین کسی آشنا نشده بودم... ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از کتابهایش را برایش آوردم.

 

او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی کند؟ و او جواب مثبت داد.

 

ما تمام آخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر مارک را می شناختم، بیشتر از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند.

 

صبح دوشنبه رسید و من دوباره مارک را با حجم انبوهی از کتابها دیدم. به او گفتم: "پسر تو واقعا بعد از مدت کوتاهی عضلات قوی پیدا می کنی، ‌با این همه کتابی که با خودت این طرف و آن طرف می بری!" مارک خندید و نصف کتابها را در دستان من گذاشت.

 

در چهار سال بعد، من و مارک بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فکر دانشکده افتادیم. مارک تصمیم داشت به جورج تاون برود و من به دوک.

 

من می دانستم که همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست کیلومترها فاصله بین ما باشد.

 

او تصمیم داشت دکتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم.

 

مارک کسی بود که قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت کند. من خوشحال بودم که مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت کنم.

 

من مارک را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله کسانی به شمار می آمد که توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا کنند.

 

حتی عینک زدنش هم به او می آمد. همه‌ی دخترها دوستش داشتند. پسر، گاهی من بهش حسودی می کردم!

 

امروز یکی از اون روزها بود. من می دیدم که برای سخنرانی اش کمی عصبی است. بنابراین دست محکمی به پشتش زدم و گفتم: "هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود!"

 

او با یکی از اون نگاه هایش به من نگاه کرد (همون نگاه سپاسگزار واقعی) و لبخند زد: "مرسی".

 

گلویش را صاف کرد و صحبتش را اینطوری شروع کرد: "فارغ التحصیلی زمان سپاس از کسانی است که به شما کمک کرده اند این سالهای سخت را بگذرانید. والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان، شاید هم یک مربی ورزش... اما مهمتر از همه، دوستان واقعی تان...

 

من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست کسی بودن، بهترین هدیه ای است که شما می توانید به کسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف کنم.

 

من به دوستم با ناباوری نگاه می کردم، در حالیکه او داستان اولین روز آشناییمان را تعریف می کرد. به آرامی گفت که در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودکشی کند. او گفت که چگونه کمد مدرسه اش را خالی کرده تا مادرش مجبور نباشد بعد از مرگش وسایل او را به خانه بیاورد.

 

مارک نگاه سختی به من کرد و لبخند کوچکی بر لبانش ظاهر شد.

 

او ادامه داد: "خوشبختانه، من نجات پیدا کردم. دوستم مرا از انجام این کار غیرقابل بحث، بازداشت".

 

من به همهمه‌ ای که در بین جمعیت پراکنده شد گوش می دادم، در حالیکه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره‌ی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می داد.

 

پدر و مادرش را دیدم که به من نگاه می کردند و لبخند می زدند. همان لبخند پر از سپاس.

 

من تا آن لحظه عمق این لبخند را اینگونه درک نکرده بودم ...

هرگز تاثیر رفتارهای خود را بر دیگران دست کم نگیرید. با یک رفتار کوچک، شما می توانید زندگی یک نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن.

 

خداوند ما را در مسیر زندگی یکدیگر قرار می دهد تا به شکلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم و در وجود دیگران بدنبال خدا بگردیم.

 

"دوستان،‌ فرشته هایی هستند که شما را بر روی پاهایتان بلند میکنند، زمانی که بالهای شما به سختی به یاد می‌آورند چگونه پرواز کنند."

 

هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد. دیروز،‌ به تاریخ پیوسته. فردا، رازی است ناگشوده. اما امروز هدیه ایست از جانب خداوند که باید آنرا قدر بدانیم ...

 

 

۴۰گناه زبان

 

 

۱- دروغ گفتن ،

2- وعده دروغ ،

3- قسم دروغ ،

4- شهادت ناحق ،

5- خبری را ندانسته گفتن ،

6- تحریف مسائل دینی ،

7- حکم ناحق ،  

8- لعنت کردن مردم ،

9- طعنه زدن ،

10- عیب جویی از دیگران ،

11- دل شکستن ،

12- سرزنش بیجا ،

13- امر به منکر،

14- نهی از معروف ،

15- رنجاندن مومن،

16- بدخلقی کردن ،

17- تصدیق کفر وشرک ،

18- غیبت کردن ،

19- مسخره کردن ،

20- شایعه پراکنی ،

21- به نام بد صدا زدن ،

22- تملق و چاپلوسی ،

23- با مکر و حیله سخن گفتن ،

24-  مزاح زیاد ،

25- تهمت زدن ،

26- زخم زبان زدن ،

27- آبروریزی ،

28- تقلید صدای کسی راکردن ،

29- کبر در گفتار ، 30-

 بدعت در دین ،

31- اظهار بخل و حسد ،

32- بدزبانی در معاشرت ،

33- خشونت در گفتار ،

34- فحش وناسزا گفتن ،

35- سخن چینی کردن ،

36- نا امید کردن ،

37- شوخی با نامحرم کردن ،

38- ریا در گفتار ،

39- فریاد زدن بیجا ،

40- فاش کردن اسرار مردم

هدیه خریدن برای آقایان

 

 

  

خریدن هدیه برای آقایان از کارهای مشکلی است که اگر آن را درست انجام دهیم می‌توانیم بگوییم کاری کردیم کارستان!

خوشبختانه آقایان مانند خانم‌ها مدام هدیه نمی‌خواهند، اما با نزدیک شدن عید و رسیدن جنون خرید، دیگر نمی‌شود کاری کرد، حالا موقع مناسبی برای پرسیدن این سوال است: "برایش چه چیزی بخرم که واقعا دوست داشته باشد و خوشحال شود؟"

اصولاً بهتر است به جای غافلگیر کردن مردها از آنها بپرسید که چه می‌خواهند و همان چیز را برای او بخرید.

این مرد چه شوهرتان باشد که غیر از یک خودرو یکصد میلیون تومانی همه چیز دارد، چه برادرتان که هر روز به یک چیز تازه علاقمند می‌شود و چه پدرتان که می‌گوید برایش هدیه نخرید، به هر حال مرد زندگی شماست و می‌دانید که تهیه هدیه مناسب برای او چقدر مشکل و در عین حال ضروری است.

با وجود اینکه یک هدیه بی‌نقص که بتواند هر مردی را خوشحال کند، وجود ندارد اما فوت و فن‌های روانشناسانه‌ای که برای انتخاب هدیه برای آقایان وجود دارند به شما در رسیدن به هدف کمک خواهند کرد.

 

 

١) به کاربرد هدیه فکر کنید نه جنبه احساسی آن:

 

به گفته پروفسور مارگرت روکر(Margaret Rucker)، دارای دکترای تخصصی روانشناسی مصرف کننده: "مردان در مقایسه با زنان، هدیه دادن را بیشتر نوعی تبادل مقتصدانه کالا می‌دانند."

به این ترتیب در حالی که زنان با اتاقی پر از گل به شدت تحت تاثیر قرار می‌گیرند، مردان به احتمال زیاد ترجیح می‌دهند که هدیه‌شان چیزی باشد که بتوانند نگه داشته و از آن استفاده کنند. لوازم مربوط به ورزش مورد علاقه‌اش مثلا یک راکت خوب تنیس، یا یک جفت دمپایی راحت، او را بسیار بیشتر از یک مجسمه یا هر نوع خرت و پرت تزئینی دیگر خوشحال خواهد کرد.

 

 

٢) به آنچه می‌خواهد توجه کنید:

 

خانم‌ها معمولا ترجیح می‌دهند برای اینکه هدیه مورد علاقه خود را مشخص کنند، از اشاره و کنایه استفاده کنند. مردان کمتر به این روش علاقه دارند و اگر از آنها بپرسید چه می‌خواهند، به سادگی پاسخی مستقیم و واضح خواهید شنید. به جای غافلگیر کردنشان، همان چیزی را تهیه کنید که خواسته‌اند.

کلید موفقیت توجه به آنچه "او" می‌خواهد است نه آنچه "شما" می‌خواهید یا تصور می‌کنید انتخاب بهتری است.

 

 

٣) بر علایق او متمرکز شوید:

 

هنگامی که به دنبال هدیه‌ای کاربردی برای او هستید، توجه کنید که این هدیه به علایق او مربوط باشد. اگر قصد خرید کتاب دارید، کتاب را در زمینه مورد علاقه او انتخاب کنید حتی اگر درباره تاریخ جنگ جهانی اول باشد. مردانی که به باغبانی علاقه دارند از دریافت یک گیاه زیبا یا ابزار باغبانی نو خوشحال خواهند شد.

بیشتر آقایان به تماشای فیلم هم بسیار علاقه دارند، بسته به بودجه خود می‌توانید از یک دستگاه پخشDVDگرفتهتا مجموعه نفیس فیلم‌های مورد علاقه‌اش یا حتی یکی دو DVDاز فیلم‌های روز برایش تهیه کنید.

 

 

٤) از هدایای عمومی و وابسته به جنسیت بپرهیزید:

 

این قانون در مورد خانم‌ها هم صدق می‌کند، بیشتر افراد به خصوص مردان، برای چنین هدایایی چندان ارزش قائل نمی‌شوند. این هدایا مانند جوراب و لباس زیر، که خودش بهتر می‌تواند انتخاب کند و معمولا شما هرسال برایش می‌خرید، به نظر "ارزان و فکر نشده" هستند، حتی اگر از بهترین نوع و با صرف بیشترین زمان تهیه شده باشند.

هدایای عمومی که می‌تواند برای همه مناسب باشد و معمولا هر کسی یکی دو تا از آنها در کمدش دارد، مانند تی‌شرت، قاب عکس و شال گردن، هم به هیچ وجه برای مرد زندگیتان مناسب نیست و خوشحالش نخواهد کرد.

 

 

٥) به جنبه مفرح هدیه هم توجه داشته باشید:

 

با وجود این که بسیاری از آقایان از دریافت هدیه‌ای عملی و مفید، مانند یک لباس کار نو، لوازم باغبانی و ... بسیار خوشحال خواهند شد، اما در کل دوست دارند هدیه‌شان سرگرم کننده و جالب هم باشد.

برای این منظور به دنبال چیزی باشید که قابل استفاده باشد، اما استفاده از آن با تفریح همراه بوده و در ارتباط مستقیم با کارش نباشد. برای مثال خریدن یک جعبه ابزار برای مرد مانند این است که برای زنی جارو برقی هدیه بگیریم. مگر این که مردی واقعا عاشق کارهای فنی بوده و این کار سرگرمی او محسوب شود.

 

 

٦) هدیه‌ای که می‌خرید "فکر شده" باشد:

 

مردان هم، دوست دارند احساس کنند خاص هستند. یک هدیه "فکر شده" آنها را سرشار از حس دوست داشته شدن خواهد کرد. تهیه چنین هدیه‌ای بسیار ساده است، کافی است چیزی که او می‌خواهد و برایش جالب است را برایش پیدا کنید.

فروشگاه‌های اینترنتی جای خوبی برای یافتن هدیه است، شاید علاقه یا امکان خرید اینترنتی نداشته باشید، اما با توجه به شلوغی خیابان‌ها و تعدد فروشگاه‌ها، بد نیست همینطور که روی صندلی نشسته‌اید، کمی ایده بگیرید و بعد عازم خرید شوید.

در نهایت، اگر از دسته افراد هنرمندی هستید که می‌دانید مرد زندگیتان عاشق نوع خاصی شیرینی دست پخت شما است، از پلوورهای بافتنی شما بسیار استقبال کرده یا سال‌هاست منتظر مانده تا تصویر چهره‌اش را طراحی کنید، دست به کار شده و هدیه‌ای واقعا استثنایی برایش آماده کنید.