کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

همه من شدی

هیچ بودم
تمام من شدی

تمام من را در آینه نقاشی کردی
ومن
به تو می نگریستم
به دستهای کوچکت
که اشکهایم را
می بوسیدند

نوشتهای نا نوشته ام

انقدر برایت ننوشتم که خاطراتت هم با من قهر کرده اند
دلم برای نوشته های ننوشته ی خودم هم تنگ شده چه برسد برای مخاطب ننوشته هایم
هزاران هزار صفحه سفید را سیاه کردم که بیایی بیایی و به داد دلم برسی
بیایی و دلم را دل داری دهی بیایی و ستارهای آسمان چشمهاییم را که هر شب هزاران هزار تایشان به
زمین چهره ام سقوط می کنند جمع کنی
اما افسوس
دیگر کاغذ خسته شده از بس که سیاهش کردم
من هم دیگر .....
خیال تو مرا هر شب تا اوج رویاهای کال نرسیده ام می برد
تا اوج بی تو بودنهایم
تا آسمان چشمهایت .اما همانجاست که مرا رها می کند و من چنان به مرداب بیداری سقوط می کنم
که تا سپده صبح برای بیرون آمدن از این مرداب تاریکی دست و پا می زنم
دلم در التماس است و از دست چشمهایم کاری بر نمی ـید
نه هستی تا ببینمت نه نزدیکی تا بیابمت .
چه کنم ؟
هنوز ماتم زده سر کوچه ای نشسته ام که برای اخرین بار از آن عبور کردی و من
خمیده مانده ام برای لمس جای پایت
منتظر بازگشتت هستم  

 


تن من

 
 
تن تو آهنگی
و
تن من کلمه ای

که در آن می نشیند

تا نغمه ای در وجود آید
سروده ای که تداوم را می تپد

در نگاهت همه مهربانی هاست

قاصدی که زندگی را خبر می دهد

و در سکوتت همه صداها

فریادی که بودن را تجربه می کند

داستان یک عشق

داستان عشق عجیب و غریب یک مرد و زن چینی، اخیرا رسانه ای شده است و توجه زیادی به خود جلب کرده است.

بیش از پنجاه سال پیش، «لیو» که یک جوان 19 ساله بود، عاشق یک زن 29 ساله بیوه به نام «ژو» شد. در آن زمان عشق یک مرد جوان به یک زن مسنتر، غیراخلاقی بود و پسندیده نبود.

برای جلوگیری از شایعات این زوج تصمیم گرفتند، فرار کنند و در غاری در استان ژیانگجین زندگی کنند. در اول زندگی مشترک آنها بیچیز بودند، نه دسترسی به برق داشتند و نه غذایی، طوری که مجبور بودند از گیاهان و ریشه درختان تعذیه کنند و روشنایی خود را با یک چراغ نفتی تأمین کنند.

در دومین سال زندگی مشترک، «لیو»، کار خارقالعادهای را شروع کرد، او با دست خالی شروع به کندن پلکانهایی در دل کوه کرد، تا همسرش بتواند به آسانی از کوه پایین بیاید، او این کار را پنجاه سال ادامه داد.

نیم قرن بعد در سال 2001، گروهی از مکتشفین، در کمال تعجب این زوج پیر را همراه شش هزار پله کنده شده با دست پیدا کردند.

هفته پیش «لیو» در 72 سالگی در کنار همسرش فوت کرد. «ژو» روزهای زیادی در کنار تابوت همسرش سوگوار بود.

دولت چین تصمیم گرفته که «پلکان عشق» و محل زندگی این زوج را حفظ کند و آن را تبدیل به یک موزه کند.

مرد آهنگر...شیوانا

 

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد .

 زن خانه وقتیبسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی ازهمسرش و گفت:

" ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان

شود.

وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جایاینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگربا این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها

او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم . با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما

این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم .

ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمردو اهل معرفت بودند!

 

 "شیوانا تبسمی کرد وگفت :" حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها

را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه !!؟ همین!

 

"شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود .

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد:

راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود