کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

کلبه آرامش

عاشقانه - همسرانه -فرهنگی- اجتماعی- مطالب گوناگون و متنوع.

رویاهات را فراموش نکن

هر کاری می خواهی بکن.
دنیا را آتش بزن
آسمان رو به مضحکه بگیر.زمین را تحقیر کن .باد و نفهم و گل را نبو. خنده را فراموش کن و گریه را به خاک بسپار.زیر دیروز دفن شو و در فردا غرق.
حتی اگر می خواهی کودکی را پشت سر بگذار
هر چه می خواهی بکن
اما
هیچگاه رویاهایت را فراموش نکن  

دست خودم نیست

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای خدا بدان که این دست خودم نیست!


اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!


دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.


دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ،و تو را در آغوش خودم بگیرم!


به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!


دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی

باقلبم چه کنم

 بیا وبا چشمان آشوبگرت عشق را در چشمانم جستجو کن......
بیا مرا دوست بدار همانگونه که من تو را دوست دارم و می پرستم..
تو..تو می توانی مرا از دیدار خویش محروم سازی
و من می توانم به آن عادت کنم....
می توانم گوشم را از شنیدن صدای دلنشینت محروم سازم...
می توانم زبانم را مجبور سازم که دیگر اسمی از تو به میاننیاورد..
اما قلبم چه؟...
زیرا سالهاست که در انتظار توست  

ان یک نفر....شیوانا

 

در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود. در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده است و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده اند. شیوانا به جمعیت نزدیک شد و پرسید:" چرا به این مرد کمک نمی کنید؟!؟"

جمعیت گفتند:" طبق دستور امپراتور هرکس یک فرد زخمی را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسی و آزار قرار می گیرد. چرا این دردسر را به جان بخریم. بگذار یک نفر دیگر این کار را انجام دهد. چرا ما آن یک نفر باشیم؟!"

شیوانا هیچ نگفت و بلافاصله لباسش را کند و دور مرد زخمی پیچید و او را به دوش خود افکند و پای پیاده به سرعت او را به درمانگاه رساند. اما مرد زخمی جان سالم به در نبرد و ساعتی بعد جان داد. شیوانا غمگین و افسرده کنار درمانگاه نشسته بود که مامورین امپراتور سررسیدند و او را به جرم قتل مرد زخمی به زندان بردند. 



شیوانا یکماه در زندان بود تا اینکه مشخص شد بیگناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد. روز بعد از آزادی مجددا شیوانا در جاده یک زخمی دیگر را دید. بلافاصله بدون اینکه لحظه ای درنگ کند دوباره لباس خود را کند و دور مرد زخمی انداخت و او را کول کرد تا به درمانگاه ببرد. جمعیتی از تماشاچیان به دنبال او به راه افتادند و هرکدام زخم زبانی نثار او کردند. یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید: 

" چرا با وجودی که هنوز دیروز از زندان زخمی قبل خلاص شده اید دوباره جان خود را به خطر می اندازید؟!" 

شیوان تبسمی کرد و پاسخ داد: 

" خیلی ساده است! چون احساس می کنم اینکار درست است! و یک نفر باید چنین کاری را انجام دهد. چرا من آن یک نفر نباشم؟!" 

شوق تو

امشب شوق باریدن دارم
می خواهم ببارم در سرزمین نگاهت
و در اغوش گیرم پونه های خاکی یادت را.
امشب شوق پریدن دارم
می خواهم شاپرکی با شم و در اسمان دلت
به پرواز در ایم و در ابر نفسهایت ارام گیرم.
امشب شوق سوختن دارم
می خواهم خاکستر شوم در اتش اشتیاق دستان
تو و گهگاهی شعله ور شوم با نسیم عشقت.
امشب شوق دریا شدن دارم
می خواهم در دریای وجودت شناور شوم
وبا امواج خواستنت به ساحل چشمانت برسم.
امشب شوق سیراب شدن دارم
می خواهم بر کویر احساسم نظر کنی و
جاری کنی چشمه زلال مهرت را.
امشب شوق وصل دارم
می خواهم برسم به تک نیلوفر مرداب ارزوهایم
می خواهم برسم به اوج خواستن.
برسم به تو.
بمانم با تو....
دوستت دارم