-
دوستت دارم
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 13:12
می نویسم آری من می نویسم. از عشق برایت حرف می زنم. تا تو باور کنی چقدر دوستت دارم. عشق را معنا می کنم. تا تو بفهمی معنای عشق من تویی. من زندگی میکنم تا تو بدانی برای تو زنده ام. ای تمام زندگیم....
-
دستانت را به من بده
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 13:11
ای کاش دستهایت را به سویم اشاره می کردی. من به استقبال دستهایت می روم. می پرسم: با من می مانی؟... تا کجا ؟... از این جا تا آخر آسمان خدا دستهایم را رها می کنی به سمتی می دوی ومن باز هم دست پاچه می شوم، به من و من می افتم. می دانم که یک آرزوی سختم، می دانم آرزویی محال بیش نیستم و می دانم به خاطر آرزو باید تمام دوستت...
-
رقص زندگی
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 13:04
می پرسی: دلبسته چیستی؟ میگویم : دلبسته ابرها ، ابرهائی که ارابه ران اسمان هایند! من شیفته آزادی عنان گسیخته ابر هایم! میخواهم به خویشتن وفادار بمانم تا به زندگی وفادار مانده باشم. رقص عاشقانه زندگی را دوست دارم . هیچ نیروئی نمی توانند زندگی را از رقصیدن و عشق ورزیدن باز دارد!
-
تنها نیستی
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 12:58
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن چون کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک می کند و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت این را به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند باور کن که با...
-
انواع ازدواج در ایران باستان
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 12:44
دین زرتشتی تعدد زوجات روا نیست و گفته شده همانگونه که یک زن نمیتواند در یک زمان بیش از یک شوهر داشته باشد مرد نیز نمیتواند در آن واحد دو یا چند زن داشته باشد. اختیار زن دوم در شرایطی خاص و سخت که در آیین نامه زرتشتیان آمده جایز است نظیر اینکه زن اول فوت شده باشد.. در ایران باستان تنها در صورتی فرد زرتشتی میتوانست...
-
آیا تا حالا فکر کردی 64ممکنه با 65 مساوی باشه
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 12:08
-
حکمت خداوند:
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 11:34
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال...
-
حکایت خورشید و باد(عشق)
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 11:13
روزی خورشید و باد با هم در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری ابراز برتری میکرد، باد به خورشید می گفت که من از تو قویتر هستم، خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم، خب حالا چه طوری؟ دیدند مردی در حال عبور بود که کتی به تن داشت. باد گفت که من میتوانم کت آن مرد را از تنش در بیاورم،...
-
یکی از بستگان خدا :
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 11:02
شب کریسمس بود و هوا سرد و برفی پسرک در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابجا میکرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کمترازارش بدهد صورتش را چسباند بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد .در نگاهش چیزی موج میزد انگاری که با نگاهش نداشته هایش رو از خدا طلب میکرد .خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت کمی مکث...
-
دوستت دارم
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:44
میخواهم تمام واژگانی را که میدانم به دریا بریزم و دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در آیینه نگاه کنم کلمات دیروز را امروز نگویم برای تو یک چمدان بخرم تو معنی سفر را از من بپرسی واژگان تازه را از دریا صید کنم آن ها را شستشو دهم انقدر بمیرم تا زنده شوم ففط برای تو ای مهربانم...
-
تو را میخواهم
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:42
ای صمیمی! ای دوست گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میای دیدنت حتی از دور آب بر آتش دل می پاشد آنقدر تشنه ی دیدار تو ام که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لک زده است گرمی دست تو را محتاجم و دل من به نگاهی از دور طفلکی می سازد ای قدیمی! ای خوب تو مرا یادکنی . . . یا نکنی من به یادت هستم من صمیمانه به یادت هستم دایم...
-
مرا عاشق کن
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:39
عاشق خودت بکن. بگذار خاکستری هم نماند از من و روزها و شب ها تنها در حسرت تو سپری شوند. بگذار جز خودت ذکری نباشد بر لبانم و زیبا ترین سخنم نام تو باشد. مرا برای عاشقت شدن، بمیران...
-
من اموختم....
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:36
من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم من...
-
دستهایم خالی است
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:35
دستهایم خالی است عاری از یک گل سرخ و نه تنها تیغی که در آن دست به جا مانده و رفت فصل گل میگذرد ساقه اش پا بر جاست .تیغ در دست کماکان پیداست واژه ام قرمز رنگ از دستم میچکد . آن رنگ غلیظ چشمهایم بسته خاطر گل به خیال افکندم. زخم دل از کف دستم پیداست فصل گل باز گذشت ساقه اش پا بر جاست تیغ در دست کماکان پیداست و گناه دل من...
-
مرا رها کنید
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:32
آبی تر از آنیم که بیرنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم مپرسید، ای سبک بالان، مپرسید که این دیوانه از خود بدر، کیست؟ چه گویم! از که گویم؟ با که گویم؟ که این دیوانه را از خود خبر نیست مپرسید، ای سبک بالان، مپرسید مرا با عشق او تنها گذارید غریق...
-
اگر بگذارند
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:29
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند و تماشای تو زیباست اگر بگذارند سند عقل مشاع است، همه میدانند عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند دل دیوانه من این همه آواره مگرد خانه دوست همینجاست اگر بگذارند من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردم دل من مال شماهاست اگر بگذارند
-
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده است
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:28
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده است چیزی ز ماه بودن تو کم نمیشود گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است پر میکشی و وای به حال پرنده ای کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است آیینه ای و آه که هرگز برای تو فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده است
-
گفتگو با قلم
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 10:20
قلم تنها تو عادت کرده ای به این نوشته های پوچ من به این تنهایی همیشگی من می شنوم صدایت را که می گویی: منم همدمت پرده در راز دلت منم شعله ور کننده عشقت منم سوزآور زندگیت و من گویم : کاش یاران ما هم چون تو بودند