-
روز وصال
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 10:07
اش از فرداها خبری هم به ما می رسید... کاش می دانستیم روز وصال در چه تاریخی ثبت گردیده.. کاش می دانستیم تا به کی دست هایمان باید رو به آسمانش برای خواسته یمان بالا باشد.. کاش می توانستیم هر چه زودتر به روهایای قشنگ در ذهنمان رنگ حقیقت بپاشیم... کاش زودتر بیایی.. منتظر می مانم
-
شناخت احساسات با ساندویچ
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 09:48
تحقیق علمی در رابطه با ساندویچ نشان میدهد: روش میل کردن ساندویچ توسط شما میتواند بیانگر بسیاری از احساسات درونی شما و بطور کلی شناخت شخصیت شما باشد. کدام یک از روشهای زیر را برای خوردن ساندویچ در نظر میگیرید؟ ۱ . چنانچه ساندویچ خود را به قطعات کوچک تر تقسیم میکنید : فردی منظم، حساس، دقیق و عاطفی هستید. در واقع...
-
داستان بخشش
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 09:29
حکایتی از زبان مسیح نقل میکنند که بسیار شنیدنی است. میگویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان میکرد. حکایت این است: مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه...
-
از جدایی نگو
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 09:19
نمی خواهم حرفی از جدایی و نرسیدن در کلاممان هویدا شود... من دوری را نمی پذیرم... دردش کشنده هست برای یک عاشق.. تو مرا می فهمی زیرا خود عاشقی واقعی هستی. تسکینم بخش و بگو امید همچنان باقی است ای آروزی فردای من
-
تصمیم با شماست...
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 09:10
باد می وزد … میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی تصمیم با تو است . . . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن . .. . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دوست داشتن بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است . . ....
-
سکوت تو
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 09:04
صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ، برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی و من می شنوم می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد آه ، ای شکوه بی پایان ای طنین شور انگیر من می شنوم به آسمان بگو که من می شکنم ! هر آنچه تو را شکسته می شنوم هر آنچه در...
-
مراسم ازدواج عجیب و غریب
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 09:03
برای دیدن بقیه عکس ها ادامه مطالب را کلیک کنید
-
فقط تو....
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 08:57
بگذار هر کسی هر چه دوست دارد بگوید. مهم این است که تو دردانه ی منی ومن از تمام خوبی ها و بدی های این دنیا فقط و فقط تو را می خواهم گرچه نه اسمت در کنار اسم من... نه سقفت هم سقف من.... نه دستت در دست من است
-
هوای دل
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 08:56
حالا که می خواهی در پناه آسمان تا ابد بمانی حرفی نیست... فقط بگذار یک بار دیگر دشت های تنهاییم بوی باران بگیرد و بگذار تا هوای دل ابریمان با یک لبخند آفتابی شود.
-
چه میکنی اگر بدانی....
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 08:55
نمی دانم چه خواهی کرد روزی که دریابی در جای جای این شهر برتن دیوارهای سنگی و گلی بر زمین و آسمان . رد پای نگاه های خسته ام در جستجوی تو سنگینی می کند روزی که دریابی روزگارانی نفست گرانقیمت ترین نفسها بوده است نمی دانم چه خواهی کرد روزی که بدانی برایم از هر کس و هر چیز با ارزش تر بوده ای روزی که بدانی در نبودت چه...
-
وقتی تو امدی
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 08:55
من آغاز یک تنهایی بودم. اما ناگهان؛ تو آمدی. از کجا بر قلبم نشستی؟ نمی دانم. شاید از افق روشنایی. چون کنار فرود تو هنوز غبارو ذرات متراکم نور غلتان بود. دست مرا گرفتی و بردی. مرا از میان اندیشه های هیچ از میان تنهایی های بی پایان گذر دادی. تا در وجود معلوم خود به خویش پیوندم دهی. من دستم را با جسارت بر سراسر پیکر...
-
دل تنگتم
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 14:23
این روزها دلم ، دلم برای تو و همه ی آمدنی ها که با تو آمدند ... سبُـک نیست اگر بنویسم " تنگ شده است ... " ؟ نگران نیستم . کسی که نمی بیند اینجا ، کسی که این همه همهمه ی صداها و آواهای این بی درو پیکر را نمی شنود . پس تو لااقل این لب ورچیده ها را خوب بشنو . دلم برای تو و همه ی آمدنی ها که با تو آمدند ، تنگ...
-
ای کاش
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 14:02
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد... کاش در قاموس غصه ها معنای سنگین لبخند گم نمی شد... کاش قلب هامان آنقدر خالص بود که دعاها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد... کاش واژه صداقت آنقدر با لب ها صمیمی بود که دیگر برای بیان کردنش نیازی به شهامت نبود... و کاش مرگ معنی عاطفه را می...
-
یه دوست معمولی و یه دوست واقعی
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 13:43
یه دوست معمولی وقتی می آید خونت، مثل مهمون رفتار میکنه یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده. یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه یه دوست واقعی اسم وشماره تلفن اون هارو تو دفترش داره یه دوست معمولی یه...
-
عجیب ترین مادران دنیا
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 13:36
مادر بیشتر کودکان زنده متولد شده (8 قلو) جوانترین مادر دنیا (5 ساله) پیرترین مادر دنیا که برای بار اول بچه دار شده (70 سال مادر با بیشترین تعداد بچه (69 بچه) اولین مرد مادر دنیا (!!) [امیدوارم آخریش باشه البته]
-
خطای دید
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 13:07
- چند ثانیه به نقطه کوچک سیاهرنگ وسط عکس بطور ثابت نگاه کنید. یعنی تا زمانی که بافرینگ پایین تصویر بطور کامل پر شود. 2- بعد از طی این چند ثانیه عکسی سیاه و سفید ظاهر میشود ولی جالب اینجاست که تا زمانی که نگاهتان بطور ثابت بر روی نقطه سیاهرنگ متمرکز است، شما این عکس را رنگی میبینید! امتحان کنید ...
-
تنهایی
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 13:03
دارد باران می بارد و داغ تنهایی ام تازه می شود! نگو که نمی آیی نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی از ابتدای خلقت سخن از تنها سفر کردن نبود قول داده ای باز گردی از همان دم رفتنت تمام لحظه های بی قرار را بغض کرده ام و هر ثانیه که می گذرد روزها به اندازه هزار سال از هم فاصله می گیرند
-
لحظه های ما
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 12:56
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی بی آنکه بدانی من این روزها ... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت بی آنکه بدانی من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام آخر...
-
اینترنت در ایران
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 12:49
-
خسته شده ام
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 10:47
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم. خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به...
-
چرا پسرها همیشه نیاز به مراقبت دارند ؟!
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 10:41
-
۱۰راه ساده برای آرامش بخشیدن به زندگی
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 10:25
زندگی در بهترین حالت خود، آشفته و پرهرج و مرج است. همه ما همیشه در عجله هستیم، چند کار را به طور همزمان انجام می دهیم و سعی می کنیم برای همه آدم ها همه کار بکنیم و ندرتاً وقت کافی برای خودمان می گذاریم. همه ما در جستجوی آرامشیم اما معمولاً آنچه که لازمه دستیابی به آن است را انجام نمی دهیم و دنبال راه هایی برای به دست...
-
اهنگ بودن تو
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 10:20
فرق نمى کند اول نامه سلام باشد یا خداحافظى وقتى هیچ کدام برای آدمها مهم نیست اما من مثل آنها فکر نمیکنم مهم این است که دلم برایت لک زده است حتی براى نخواستن و شکستن و راندنت تا هواى دوستت دارم ، درعاشقانه هایم مى وزد، طعمِ چشمانِ تو همان عسلى است که خوش طعم ترین حادثه هاى دنیا ، حسرتِ یک ثانیه تجربه کردنش را مى کشند...
-
به نام تو
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 10:16
به نام دل، که دل تنگِ توست، به نام لحظه ای که دل، دل تنگت می شود، به نام لحظات دل تنگی، که پُر از یادِ توست... به نام ِ یادِ خوشَت که پُر از شوقِ دیدار ِ توست. گوشه ای تنها نشسته ام... تو را نمی بینم، ولی تو را در قلبم می شنوم، زیرا هنوز دلم در رهن عشق توست... مرا می بینی؟ مرا می شنوی؟ فقط باورم کن...
-
تبلیغات ضد سیگار
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 10:06
-
در همه جا تویی
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 09:47
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو ... چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم میپیچد ، طنین خنده هایت همه جا را پر میکند.بی اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر میشود...
-
پرسیدم ...چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 09:43
پرسیدم ... چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ با کمی مکث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی . پرسیدم ،...
-
میدانم که با من میمانی
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 09:42
چگونه بنویسم احساسی را که گنگ و نا آشنا در من ریشه دوانده شاخ و برگهایش ذهنم را در بر گرفته جانم را تسخیر و همه باورهایم رابه سایه هایی از وهم تبدیل کرده است. هیچ نمیدانم در کجای این راه بی نشان ایستاده ام یک نگاه به پشت سر یک نگاه به پیش رو نه اطمینانی به درستی راه آمده نه امیدی به ادامه راه مانده نه میتوان ماند نه...
-
نام تو غزل است
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 09:41
دیدی دوباره همه شاعران تو را در واژه هایشان فریاد کردند؟! نشسته بودی در مهمانی واژه و کلمات چون جوباری آرام و رام از گلوی قناری وش آن همه شاعر می ریخت در فضا و پژواک نام تو در پس پشت مهربانی آن همه مصراع ، قطره قطره ، بر روح مخاطبین می چکید ... عصاره نام توست ، غزل !... حالا شاعرش هر که! ... فرقی نمی کند !... باید وزن...
-
قدر خانواده ات را بدان ....
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 09:32
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اوو!! معذرت میخوام من هم معذرت میخوام , دقت نکردم خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه , خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم...