-
شوهران برگزیده ی سال....جالبه
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 13:16
مقام های سوم تا اول سال پیش یکم از بلژیک دومی امریکایی بود سومی از انگلیس و اما امسال... مقام سوم را شرکت کننده ای از ترکیه بدست آورد مقام دوم هم نصیب شرکت کننده ای از صربستان شد شرکت کننده ی ایرلندی مقام نخست را کسب کرد به خاطر حرکت واقعا رمانتیک خود ببینید : دست خانم را گرفته مقام سوم را شرکت کننده ای از ترکیه بدست...
-
در نمازم تویی
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 12:43
در نماز من خم کمان ابرویت به یادم آمد . حالم به قدری دگرگون شد که محراب به صدا در آمد. اکنون از من توقع شکیبائی نداشته باش که آن بردباری که تو دیدی همش بر باد رفت. باده تبدیل به صافی شد و مرغان چمن همه مست شدند .هنگام عشق و عاشقی شد و کار و اساسی بنیادی ویا استوار محکم شد . از اوضاع و احوال جهان بوی بهبودی میشنوم گل...
-
خدایا
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 12:37
بار خدایا آمدی درست وقتی که باور نمیکردم باید اینجا باشی. آمدی وقتی شبستان را پر کرده بودند از بوی نفاق و درویی وقتی نوشتهها بوی مردگی میداد و خندهها در نیشخند کشدار هرزگی، رنگ میباخت. من با تو اشهد میخواندم در سرزمین زنبورها و با تو میسرودم یگانگی نور را در تراوش آن همه آسمان که پشت سر مردگیهایم آبی نریخت و...
-
اشنایی باتو
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 12:32
وقتی با تو آشنا شدم؛ درخت مهربانیت آنقدر بلند بود که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم تمامش کنم و دریای عشقت آنقدر وسیع بود که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم و سرانجام در آن غرق شدم.
-
قاصدک
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 12:26
تا تنها می شم قاصدک خیالم رو می فرستم به گذشته نمی دونم چرا چشام دوست دارن گریه کنن بغضم تو گلوم می شکنه نمی دونم چرا زمان این همه سریع می گذره آخه مگه آینده چی داره که این همه عجله می کنه که بهش برسه این همه کاغذ سرنوشتم ورق خورد اما نتونستم یه برگش رو قشنگ بنویسم ... بدون خط خوردگی ... از همون کوچکی هم نامرتب بود...
-
تغییر دنیا
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 12:21
می گویند بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ...
-
تصاویری از یک مکان مخفی با امکانات ویژه و جالب !
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 12:13
-
ایینه
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 11:58
آیینه آیینه پرسید که چرا دیر کرده است.. نکند دل دیگری او را سیر کرده است.. خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است.. تنها دقایقی چند تأخیر کرده است.. گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است.. خندید به سادگی ام آیینه و گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است.. گفتم از عشق من چنین سخن مگوی.. گفت خوابی.. سالها دیر...
-
ساعتها
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 11:57
ساعت ها حرف می زند.... گوش می دهی و باید درک کنی... ساعت ها … ساعت ها پی در پی می آیند و آرام آرام بی هیچ سر و صدایی می لغزند و در به ساعات دیروز انباشته می شوند. امروز می شود . دیرتر بیدار می شوی، خیره می شوی به اولین نقطه ای که توجهت را حتی جلب هم نمی کند . خیره می شوی! فقط تنهایی را طلب می کنی. قدم می زنی، قدم می...
-
سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 11:44
در ۱۵ سالگی آموختم که مادران از همه بهتر میدانند و پدران هم گاهی در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت...
-
زندگی خیلی طولانی نیست
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 11:40
تمام عمر دیر می فهمیم! در لحظه ها و دقیقه های آخر! وقتی عمر چیزی در حال تمام شدن باشد. یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت می شود. خدا در مواقع سختیها تنها پناه می شود. یک قطره نور در دریای تاریکی همه ی دنیا می شود. یک عزیز وقتی که از دست رفت همه کس می شود. پاییز وقتی که تمام شد ٬ به نظر قشنگ و قشنگ تر می شود... هیچ کس...
-
مدرسه عشق
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 11:39
ساعت ها خواب می روند ... آدمها از یاد گیج و نم گرفته است دفتر خاطراتم می دانی چه می گویم ؟ امروز قبل از رفتن به کلاس دلم را آویزان می کنم روز میخ زنگ زده دیوار مبادا عاشق نگاه هم کلاسی ام شود چشمانی سبز شاید آبی شاید قرمز از اشک بی کسی اندیشه پریشان من پچ پچه ثانیه های مبهم شهر کلاس اندوه نیمکت های قراضه و ذهن فرسوده...
-
زندگی
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 11:38
گر چه زندگی با درد و غم همراه است ٬ اما مسیر از شادمانی های بسیار نیز خالی نیست . اگر دنیای خود را فرو ریخته یافتی ٬ تکه های سالم را بر گیر و براه ادامه بده ٬ چون در پایان آرزوهایت را برآورده خواهی یافت . به یاد داشته باش که ، در پایان همین فراز و فرودهاست که یکدیگر را توازن می بخشند . بگذار اشکهایت جاری شوند ٬ بگذار...
-
خلاقیت شالیکارهای ژاپنی در مزارع
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 11:24
-
تورا که دیدم.....
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 10:28
دیرگاهیست در درونم غوغایی برپاست... آن روز که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی نهاد...! ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس می کنم... چشم هایم دیگر از آن من نیستند... هیچ نمی خواهند... جز تو! هیچ نمی بینند... جز تو! دست هایم... به امید نوازش پلک هایت...
-
مجسمه های خلاق
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 10:25
تصاویری که در ادامه می بینید حاصل کار Willi Dorner هنرمند و Rastl Liza عکاس است که در دو پروژه توسط پشته سازی انسان ها در تشکل های عجیب و غریب برای ساخت مجسمه هایی در مکان های غیر معمول پایتخت اتریش همکاری کردند. پروژه ها با عنوان ''بدن در فضاهای شهری ،'' و ارتباط "بین اعضای بدن ، در فضا و معماری " با...
-
ای دریای من
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 10:08
چون موج غرق خواهشی به سوی ساحل وجودت می تابم و برای رسیدن به مرز بودن در دیدگان نافذت خود را به صخره های دریای دیدگانت می کوبم وگریه سر می دهم با چشمان بی صدا واشک های ناپیدا دوست دارم غریقی باشم بی نجات آ ن گاه که دریای من دریای دیدگان توست تو ای راز زیبا
-
عشق نمیمیرد
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 10:02
سالها پیش '' در کشور آلمان '' زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند '' ببر کوچکی در جنگل '' نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس...
-
دعایت میکنم
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 09:33
دعا می کنم که هیچ گاه چشم های کهربایی تو را در انحصار قطره های اشک نبینم و تو برایم دعا کن که ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد . دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم و تو برایم دعا کن که هرگز بی تو نخندم. دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد و تو...
-
عکسی در اثبات بچه بازی بانک پاسارگاد
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 09:22
-
خانه دوست قلب من است
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 09:11
یک نفر گفت به من خانه دوست کجاست من نگاهش کردم گفتمش چشم شماست؟ خنده ای کرد و گذشت آنطرف تر ایستاد بر تن باد نوشت خانه اش قلب شماست
-
عشق و دوست داشتن...
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 09:08
عشق، قانون نمی شناسد و دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است. عشق، معیارها را بهم می ریزد و دوست داشتن برپایه ی معیارها بنا می شود. عشق، ویران کردن خویشتن است و دوست داشتن ساختنی عظیم. عشق فوران می کند چون آتشفشان و سرازیر میشود چون آبشاری عظیم و دوست داشتن جاری میشود چون رودخانه ای بر بستری با شیب...
-
حجاب
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 09:05
-
۱۴ مهارت همسرانه
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 09:01
یلی طبیعی است که مرد و زن ، به عنوان دو انسان مستقل که هر یک در شرایط خاص فرهنگی و اجتماعی رشد کرده اند دارای اختلاف نظر هایی در زمینه های متفاوت باشند . اما آموختن و به کار بستن برخی مهارتهای زندگی مشترک موجب میشود تا همسران ، به رغم اختلافات موجود ، زندگی سرشار از رضایت و تفاهمی داشتهباشند . 1. پذیرش اینکه زندگی...
-
چند نکنه برای پسرها
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 08:52
- اگر کسی از توی ماشینش به تو فحش مادر داد تا پیاده نشده و قد و قامتش را ندیدهای جوابش را نده . - پیش از انکه توی خیابان پس گردن دوستت بکوبی و فحشهای رکیک به او بدهی مطمئن شو خودش است . - وقتی مهمان داری اول مطمئن شو ماهواره روی چه کانالی است بعد ان را روشن کن ! - دختر همسایه که میگوید «تشریف میارین تو» شاید پدرش...
-
خیانت همسرانه
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 08:47
خانومی وارد داروخانه میشه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور میخوای؟ خانومه توضیح میده که لازمه شوهرش را مسموم کنه. چشمهای داروسازه چهارتا میشه و میگه: خدا رحم کنه ، خانوم من نمیتونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قواننیه! من مجوز کارم را از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 08:42
چـهره خـوانـی به این مـعـنـا است که شما فـقــط با نگاه کردن به صورت اشخاص پی بـه خـصـوصـیات اخلاقی و شخصیتی او ببرید. چـهره خـوانـی توسـط مردم در اعصار مختلف انجام شده است. شـناخـتـن افراد تنها از روی خصوصـات ظـاهـری آنها مساله بسیار جالبی است. نـکات ظـریف و دقیـق و پیچیدگیهای بسیاری در علـم چـهـره خـوانـی وجـود دارد...
-
به او که شعرهایم را معنا بخشید:
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 13:28
مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که این جا بین آدم هایی، که همه سرد و غریبند با تو تک و تنها، به تو می اندیشد و کمی، دلش از دوری تو دلگیر است.... مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که چشمش ، به رهت دوخته بر در مانده و شب و روز دعایش اینست؛ زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی، به سلامت باشی و دلت همواره،...
-
تقدیم به او :
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 13:22
باتو هستم ای لبریز از عشق هراسی نداشته باش ای سیاره کوچک گرم من! من با تمام وجود دوستت خواهم داشت . هراسی نداشته باش ! با قلبی سرشار از عشق و محبت لحظه های پربارت را نظاره کن تازیبایی درونت و زیبایی عشقمان بر چهره زیبایت نقظش ببندد صدایم کن ! صدایم را خواهی شنید ، با تو سخن خواهم گفت ! صداقت ، عشق ، شادی ، شور، شعف،...
-
تو اولین و اخرینی
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 13:19
زند گیم با تو بوی بهار می دهد، با تو که باشم دیگر غمی نیست. من معنی عشق را با تو دانستم، پس من را تنها مگذار که بی تو خواهم مُرد. تو اولین و اخرین عشق منی!!! دوستت دارم