-
داشتن احساس خوب در زندگی
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 13:13
داشتن احساس خوب در زندگی دارای دو بخش است: بخش یک آن ، یادگیری اندیشیدن به خود، با اتکا به روشهای سلامت بخش است. این یک مهارت آموختنی است، هیچکس چه زن و چه مرد آن را به صورت فطری در خود ندارد. گاه باید مانند کودکان بکوشیم تا اعتماد به نفس و عزت نفس به دست آوریم. اگر این کار را نمیکنیم، باید به مثابه یک بزرگسال...
-
جملات امزنده
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 13:07
- یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت که 3 نفر بیشتر نیستن 5 خط موبایل دارن! 2 - واسه همکارت ایمیل میفرستی،در حالیکه میز بغل دستی تو نشسته ! 3 - رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر برسه! 4 - ماشینت رو جلوی در خونه پارک میکنی بعدش با موبایلت زنگ میزنی خونه که بیان کمک چیزایی رو که خریدی...
-
۲۹بهمن روز عشق بر تمام ایرانیان مبارک
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 12:26
منم زاده سپندارمذگان !!! به پاسداشت آیین ایرانی !!! نه والنتین غربی !!! سلام روز بزرگداشت عشق،روز باستانی ما آریایی ها که قدمتی فراتر از 2500 و یا به قول بعضی 7000 ساله داره رو به همه تبریک می گم سپندارمذگان خجسته باد سپندارمذگان ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی...
-
عشق را شما چگونه تفسیر می کنید؟
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 12:23
عشق را شما چگونه تفسیر می کنید؟ Once a Girl when having a conversation with her lover, asked یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید Why do you like me..? Why do you love me? چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟ I can't tell the reason... but I really like you دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"دوست دارم You...
-
یک نتیجه گیری اخلاقی
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 11:09
اهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟ آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش . پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد . شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند . حاکم پرسید : علت طلاق؟ آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی...
-
وقتی مردی شما را بخواهد...
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:59
این توصیه ها را یک مشاور روانشناس گفته است؛ آنقدر جالب بودند که بد ندیدم به شما هم منتقلشان کنم. وقتی مردی شما را بخواهد، هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد. اگر شما را نخواهد، هیچ چیز نمی تواند نگهش دارد. دست از بهانه گیری برای یک مرد و رفتار او بردارید. هیچوقت خودتان را برای رابطه ای که ارزشش را ندارد تغییر ندهید....
-
برویم
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:56
من به پشت سر نگاه نمیکنم. در جاده دخترکی نشسته است و زخم زمین خوردن هایش را نگاه می کند... بلند می شوم و ادامه می دهم زخم های ملتهبم را بهانه نمی کنم. می روم اما این بار تنها...
-
دلواپسم
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:53
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم و یا یک تابلوی ساده..... که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز و این نقاشی دنیای تنهایی بماند یادگارخستگی هایم و می دانم که هر چشمی...
-
تست مادر زن......
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:52
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند . یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد. فردا صبح یک...
-
خودکشی
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:35
پریدم پایین فهمیدم .... زوج خوشبخت طبقه 10 رو دیدم که باهم زد و خورد می کردن "پیتر" محکم و قوی رو توی طبقه 9 دیدم که داره گریه می کنه طبقه 8، "آمی" نامزدش رو می دید که با بهترین دوستش خوابیده طبقه 7، "دن" قرصای روزانه ضدافسردگیش رو می خوره طبقه 6، "هنگ" بیکار هنوز هفت تا روزنامه...
-
ایا یک دوست واقعی دارید؟
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:22
آیا واقعا دوست واقعی دارید ؟ یه دوست معمولی و یه دوست واقعی یه دوست معمولی وقتی می آید خونت، مثل مهمون رفتار میکنه یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده. یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه یه دوست واقعی...
-
دختر زرنگ
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:16
چهار تا دوست که 20 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن ... بعد از مدتی یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی . سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون : اولی : پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه . اون توی یه کار عالی وارد شد و...
-
لحظه های خوش من
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:11
مثل قصههای هزار و یکشب هزار و یک شب و هر شب یک قصه هر قصه سند یک روز بیشتر زندگی کردن شاید هم یک روز دیرتر مردن هر شب در من کسی قصهای میگوید که همه چیز در نگاه آدمهایش اتفاق میافتد دنیای هزار و یک شب من از جنس نگاه است و من هر شب برای یک روز بیشتر زنده بودن و یک قصهی دیگر نگاهم را سنگین میکنم چشمانم را میبندم...
-
با من چه کردی؟؟
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:09
هر کجا که پا می گذارم و نفس می کشم بیشتر تو را حس می کنم چه کار کرده ای با این دل دیوانه ؟ نمی دانستی که من تو را می بویم و نفس می کشم که این طور عطرت را همه جا پخش کرده ای ..... پس خودت کجایی ؟ همه جا و هیچ جا ؟ کجا به دنبالت بگردم زیبای خورشیدی ام ؟ تمام حرف های بی انتهایی تکراری ام خواهشیست و آن آمدن تو ....تنها...
-
حس تنهایی
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:08
آرزوهایم را در لحظه های بی تو بودن می شمارم شاید روزی تک تک این آرزوها با تو حقیقت شوند ... از فاصله ی رخوتناک با تو بودن تا بی تو بودن گذشته ام و به لحظه های دوری رسیده ام ، در تمام لحظه ها حس غریبی دارم ... حس دریایی که از بی موجی به مرداب بودن رسیده است مرداب تنهاست و من تنهاتر مرداب مرا هم در برگرفته سکوت غریب...
-
بو تو ایمان دارم
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:06
به جاودانگی چشمانت ایمان بایدآورد و به سوگند لبانی که عظمت آفرینش را در بوسه ای مکرر می کند. آغوشت حریمی که آفتاب را مدیون خویش می سازد، و بازوانت سایه ساری که ذهن کوچک من آرامش را در خنکای آن تفسیری دوباره می کند. سخن که میگویی کلمات در پرده ی صدای تو نواخته می شوند، و آنگاه که می خندی، تمام خدایگان احسنت بر لب از...
-
اشک من بی تو
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:03
بی تو هر شب اشک من از دیده می بارد در سکوتی تلخ دست سردم گرمی دست تو را احساس می دارد در حباب اشک دیدگانم لحظه دیدار می بیند آتشین لبهایم از باغ لبانت بوسه می چیند مژه بر هم می زنم ، افسوس بار دیگر خواب می بینم بر حریر آرزوها می نویسم : عشق من برگرد بی تو از دنیا گریزانم بی تو از اندوه می میرم
-
دارد باران می بارد!
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:01
دارد باران می بارد! ومن خیسم از خیال لبخندی. دارد باران می بارد اما مردمان دیار عافیت پنجره ها را بسته اند و خورشید را در فانوس به تماشا نشسته اند. دارد باران میبارد و غمی به وسعت نداشتن هایم مرا پر از وسوسه ی کوچ می کند. دارد باران می بارد و زمین عطر خاک را به خاطراتم پیوند می زند دارد باران می بارد باران دارد به...
-
افسانه من و تو
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 11:11
داستان من و تو ، افسانه ء قشنگی است. یک افسانه قشنگ ، پایان قشنگی دارد؛ یا ندارد؟ یادم نیست. زمان ، حافظه اش خوب است ؛ مطمئنم می داند. برایش صبر می کنم ، تا افسانه ء قشنگمان را به پایان برساند. می دانی، من می دانم- هر چه که پیش آید - هر کسی هر روز هر جایی داستان من و تو را بخواند ، به خودش خواهد گفت : داستان من و تو...
-
تا امدنت چیزی نمانده
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 09:25
تا آمدنت فقط چند دور ساعت مانده است این عقربه های سیاه زمان که بچرخند ، تو خواهی آمد فقط چند دور و من در این میانه ، دلتنگی هایم را چند دور مرور خواهم کرد تو که بیایی شهرم عطر و بویی تازه خواهد گرفت تو که بیایی شمعدانی های بیجان ، دوباره جان میگیرند اطلسی ها از نو خواهند روئید غنچه های ناشکفته ، شکفتن آغاز خواهند کرد...
-
انتظار مقدس :
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 09:23
اگر بگویی صبر کن، من قول میدهم تا آخرین روز بیگلایه صبر پیشه کنم. آرزوهایم را به قاصدک دادهام؛ من با تو حتی آرزویی هم ندارم. تو بیا، و با یک نگاه این دل را زیر و رو کن. حالا که قصه این است من منتظر بمانم، باشد، گلایهای نیست؛ من منتظر میمانم. انتظار برای من عبادت است.
-
روزی به تو خواهم گفت
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 09:17
روزی به تو خواهم گفت ازغربتم روزی که با ریزش برگها خزان زندگی من آغاز شد، آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوی خورشید دلت را آرزو می کرد . آن روز که ابرهای سیاه وسفید سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ی آن به کویر سرد گونه های استخوانیم فرو ریخت . آن روزهمه چیزرا در یک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که...
-
او از من گریزان است
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 09:16
در خراب آباد دل بسی زیستم و با هر جام صبوحی او در صحنه زندگی مست شدم و مجنون نگاهش شدم . اسیر کلامش شدم با نامش خود را تسلی دادم با یادش ماه و خورشید را به یکدیگر رساندم اما او چون غزالی که از صیاد گریزان است همواره از یادم گریزان است با چشمانم برایش کمند می افکنم اما این غزال بر باد سوار است و من نشسته برخاک . او هم...
-
زن ۴۰ چراغ خونه
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 11:03
می گویند زن، چراغ خانه است. لابد شنیده اید که در همین راستا، بعضی ها طرفدار'چهلچراغ' شده اند و بعضی ها طرفدار'صرفه جویی در مصرف برق'! با این حساب می شود این تعاریف را نیز ارائه داد: * دوست دختر: چراغ گرد سوز! (در بلاد کفر، آن را GF می گویند. تحقیقات نشان داده این لغت، مخفف عبارت Gerdsooz Fitile (فتیله گردسوز) می باشد...
-
اربعین
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 00:19
اگر عاشورا روز "آتش" بود ، اربعین روز "آب" است . اگر عاشورا روز "فراق" بود، اربعین روز "وصال" است. اگر عاشورا "افتادن"بود، اربعین "برخاستن"است . اگر عاشورا "نقطه" بود، اربعین "راه" است. اگر عاشورا"تکلیف"بود، اربعین...
-
از تو مینویسم
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 09:28
اشک هایم را بهانه ای می کنم تا باز بنویسم از عشق .... آری از تو .... از تویی که تمام ثانیه های من شده ای یا بهتر است بگویم نام لحظه هایم اسم مبارک توست . خانه هنوز در حسرت بوییدن عطر تن توست تا مگر شوقی به سر گیرد و جامه ی غم برون کند . عادتی به نام انتظار در من ریشه دوانده است و هر لحظه شیرین تر از قبل است چرا که به...
-
بگو با منی
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 09:26
با دلی پر مخاطره و روانی نا آرام سر به سفر میگذارم. اشکهایم هوای مسابقه با سیل را دارند..... من جدایی را نمی پذیرم.... سکوت را نمی پذیرم..... دوست دارم با ترنم بهاری وجود تو زندگی کنم.... پس بیا..... بیا.... بیا و به من بگو تنهایم نمیگذاری و مرا در بیابان دل شکستگی رها نمیکنی. چرا که گذر ثانیه های من در گرو عشق توست...
-
بی تو میخواهم ......
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 09:24
می خواهم تا آخر عمر خانه نشین خیال تو باشم. به یاده رفتنت مثل ابرها بغض کنم به نامه های ننوشته ات پاسخ بدهم و از پشت پنجره به آرزوهایت سلام کنم.می خواهم تا انتهای این جاده همچنان بی قرار تو باشم و تمام لحظه ها رابه عشق دیدن تو طی کنم.می خواهم با تو از حادثه عبور کنم. کسی را نداشتم تا با او از رازهای کوچک بگویم.از دانه...
-
میترسم
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 11:25
می ترسم برف تمام شود و شاپرک ها نیایند می ترسم بهار بدون پروانه و پرستو بیاید می ترسم یادم برود کتاب شعرم را از زیر باران بردارم می ترسم نخستین شکوفه ها غافلگیرم کنند و نسیم زیبایی که از شمال می وزد مرا از تو غافل کند نمی خواهم بی تو یاسها را ببویم می ترسم برف تمام شود و هیچکس قلبم را برای تو معنا نکند می ترسم برف...
-
جای خالی تو
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 10:53
عشق از جای خالی تو میگوید : از پرواز بهار و آمدن خزان ... از رفتن گرمای نَفَسَت و سرمای سُخنت جای خالی حضورش را احساس میکنم خورشید نمیتابد ... می لرزم ... سردم است ... چرا خورشید نمی تابد " و نجوایی ... زیر لب ... پروانه سوخت ، شمع فرو ریخت ، شب به پایان رسید ... ای وای که قصه دلم ناتمام ماند" قصة دزدیدنِ دل...