-
بی تو سیاه است
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 10:42
چشمانت را که باز می کنی در دهلیزهای خنک خواب می لغزم و پیش می روم، اما پلک که بر هم می گذاری سرمای کریه زمستانی از خواب می پراندم! هیچ وقت نگاه از من مگیر که از تاریکی سایه ها عجیب بیزارم!
-
ماهی قرمز دلت مرد...
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 14:13
بار خاطره ی چشمانت را به دوش می کشم ، نگاهم را از بین دستانت می دزدم وبه درون تنهای خویش پناه می برم ... ا زتو دور می شوم در حالی که هنوز عطر دستانت بر گونه های تکیده ام جا مانده ... هنوز با هر نفس، مشامم را از هوای بودنت پر می کنم و با هر بازدم در انتظار بودنت به این تکرار روزمرگی تن می دهم ... از تو دور می شوم در...
-
تنهایی
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 14:10
تو از فصل غربت آمده ای و من از فصل تنهایی چه صادقانه باور کردی و با نگاهت چشیدی طعم حسرتم را چقدر ساده قسم می خوری که می مانی هستی! نگاهم را می شکنی وقتی بودنت را نمی بینم می فهمم قسمتم را تنهایی من پنجره حسرت
-
کدبانوی قدیم، کدبانوی جدید
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 09:42
صبح ساعت 5 قدیم: به آهستگی از خواب بیدار میشود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند. صبح ساعت 6 قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را باعشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بوسیدن صورت آقای شوهر است تا از خواب...
-
می گن هرچی عوض داره گله نداره !!!
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 09:12
دلایل مردان برای عشقی که به زنها ابراز میکنند چیست؟ در اینجا فهرستی از اظهار نظرهایی که در Paolo Coelho Newsletter جمع آوری شده است، عنوان میشود. ما مردها زنها را دوست داریم : * چون همیشه احساس میکنند جوانند، حتی وقتی پیر میشوند. * چون هر وقت کودکی را میبینند لبخند میزنند . * چون وقتی مسیر مستقیمیرا طی میکنند...
-
عکس خدا در اشک عاشق
شنبه 26 دیماه سال 1388 09:44
قطره؛ دلش دریا می خواست خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست! قطره عبور کرد و گذشت قطره پشت سر گذاشت قطره ایستاد و منجمد شد قطره روان شد و راه افتاد قطره از دست داد و به آسمان رفت و قطره؛ هر بار چیری از رنج...
-
سرنوشت مردان از خردسالی تا مرگ
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 09:33
1- شش سال اوّل زندگی: • گریه نکن • شیطونی نکن • دست تو دماغت نکن • تو شلوارت پیپی نکن • مامانت رو اذیّت نکن • روی دیوار نقاشی نکن • انگشتت رو تو پریز برق نکن • دمپایی بابا رو پات نکن • شبها تو جات جیش نکن • تو کمد مامان فضولی نکن • با اون پسر بیتربیته بازی نکن • زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن • دماغت رو تو لوله...
-
چرا میروی؟....
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 12:07
دیگر برای اینکه گریه نکنم هیچ بهانه ای ندارم گریه گاهی رمز تدبیر اشتباهات است کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگین نمی بستیم که وسط راه آنرا به زمین بیاندازیم وراه را بدون آن ادامه بدهیم زندگی بدون عشق اینقدرخالیست که بعضی مواقع حتی زودتر از سکوت می شکند وتو ای کاش مرا می فهمیدی اماحالا که می روی قرارمیان ماهیچ ؛ ولی بگو...
-
تو نیستی
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 12:02
تو فقط گفتی: « پرواز را به خاطر بسپار که پرنده مردنیاست » مانده ام با یک خانه پر از بوی تو... نگاهم به هر طرف که می رود تو را می بیند... جای خالی ات خیلی آزارم می دهد... آزرده می شوم و دلتنگ... دلتنگ تو... دلتنگ حرفهایت... دلتنگ آغوش گرمت... دلتنگ بوسیدنت حتی... آزرده ام از دیدن روزهای تلخ بی تو بودن و آزرده که می...
-
تو در خیال منی
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 12:01
از من دور نشو عزیز .. فقط تویی که رهایم نمی کنی در تنهایی شبهایم هر جا که هستم می بینم تو را حس می کنم تو را همه وقت در کنار خود تو بامنی .تو عشق منی . چیزی شبیه عمر. آری تو جان منی خوشم که هر لحظه با منی اما چه سود؟ فقط در خیال منی ...
-
دلخوشم به تو و دستانت
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 11:55
میــدانم این روزهـــا پر از دلتنــگی منی! خودخـــــواهی نمیــــکنم بـــــاور کـــن مـــن از تو لبریزتر از دلتنـــگی ام و تنـــها امیـــد دسـت های تنـــهای مـــــــــن ،نفســهای گـــرم تـــوست که مــــرا گرم میکند و مـــن ایــنجا ، فقـــط شــعر میـــخوانم تـــا تــو بیــــایی و مــن هـــــم وصــال را تصـــور کنم......
-
تصاویر برگزیده
شنبه 19 دیماه سال 1388 09:02
تصاویر برگزیده
-
راه زندگی
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 08:45
یک آواز میتواند لحظه ای را برانگیزد یک گل میتواند رویایی را بیدار کند یک درخت میتواند آغازگر جنگلی باشد یک پرنده میتواند پیام آور بهار باشد یک لبخند آغازگر دوستی است یک دست گرفتن ترفیع دهنده ی روح است یک ستاره میتواند کشتی را در دریا هدایت کند یک کلمه میتواند هدفی را شکل دهد یک قدم میبایستی شروع کننده ی یک سفر باشد یک...
-
فرصتی نیست....
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 10:24
مجالی نیست تا از آستین کوتاه روز بالا بروم و گپی با ستاره ها بزنم دل تنگ آدم ها شمعی بود که هرشب نور می گریست!
-
خودت را جای من بگذار.....
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 09:09
فقط یک گام دیگر مانده تا پای بلند دار کمی آهسته تر شاید........ نه!محکم تر قدم بردار به شدت خسته ام از خود به سختی خسته ام از تو بیا ای جان ناقابل بیا دست از سرم بردار خدا می داند ای مردم ،دلم چون ساقه ی گندم نمی رقصد به جز با گل نمی میرد به جز با خار نه با من نسبتی دارم ، نه از اقوام انسانم مرا از من بگیر و دست...
-
عاقبت خواهم مرد.
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 08:56
نفسم می گوید وقت رفتن دیر است..... زودتر باید رفت.....رازها را چه کنم؟ این همه بوی اقاقی که مشامم دارد چشم هایم پرسه زنان کوچه ها را دیدند خلوت و ساکت و سرد یک به یک طی شده اند...... ای وای کوچه آخر من بن بست است شوق دل دادن یک یاس به یک کاج بلند شوق پرواز کبوتر بر سر ابر سفید پاکی دست پر از مهر و صفای مادر لذت بوسه...
-
زمان رفتن توست
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 12:00
امشب گیسوان مهتاب دوباره ترانه ی تنهایی سروده اند و آهنگ سکوت را تکرار کنان زمزمه می کنند و میگویند : ......... زمان ٬ زمان رفتن تو نیست !...
-
رفتی
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 11:43
سراسر شب را به یادت می اندیشیدم پنجره باز بود و باد دفتر شعرم را ورق می زد و دیوانه وار در هوا می پراکند پرده اتاق در باد می رقصید... همه چیز حاکی از تو بود چشمهایم...صدای باد...سکوت شب...وترانه ی تنهایی من در دل تاریکی ستاره ها سر گردان... مهتاب دلتنگ بود چو من... اه... چه بی انجام می رفتی انگاه که من ترانه ام را به...
-
مرا ندیدی
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 11:34
ندیدی تو هم شام تنهایی ام نپرسیدی از راز شیدایی ام فقط لاف مهر و وفا می زدی نبودی رفیق غم و شادی ام درین غربت آواره و بی نشان شد از خستگی قلب صحرایی ام گرفتند نادیده اشک مرا گذشتند از عشق دریایی ام نگفتند شاید که مجنون شوم کشد کار آخر به رسوایی ام نکردند یادی زمن دوستان دریغ از دلم ،از غمم،زاری ام فراموش شد نامم از...
-
هیچ نداشت
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 11:22
وقتی که دستهای باد قفس مرغ گرفتارو شکست شوق پرواز نداشت وقتی که چلچله ها خبر فصل بهارو میدادند عشق آواز نداشت دیگه آسمون براش فرقی با قفس نداشت واسه پرواز بلند تو پرش هوس نداشت شوق پرواز توی ابرها سوی جنگل های دور دیگه رفته از خیال اون پرنده ی صبور اما لحظه ای رسید لحظه پریدنو رها شدن میون بیم و امید لحظه ای که پنجره...
-
مرگ من
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 11:06
من شاعر مرگم و شعر مرگ را آنچنان بلند فریاد خواهم زد تا همه بدانند که تقصیر روزگار نیست اگر من و تو بی توبه می میریم...
-
به من قول دادی بمانی:
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 10:50
دارد باران می بارد و داغ تنهایی ام تازه می شود! نگو که نمی آیی نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی از ابتدای خلقت سخن از تنها سفر کردن نبود قول داده ای باز گردی از همان دم رفتنت تمام لحظه های بی قرار را بغض کرده ام و هر ثانیه که می گذرد روزها به اندازه هزار سال از هم فاصله می گیرند
-
از یادم نمیروی؟؟؟
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 10:49
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی بی آنکه بدانی من این روزها ... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت بی آنکه بدانی من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام آخر...
-
اشعار عاشقانه
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 13:22
من که گفتم این بهار افسردنی است من که گفتم این پرستو مردنی است من که گفتم ای دل بی بند و بار عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار آه عجب کاری به دستم داد دل هم شکست و هم شکستم داد دل گفتمش دل میخری ؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده ای کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز امدم او رفته بود دل زدستش روی خاک افتاده بود...
-
تست روانشناسی بیابانی
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 12:56
تصور کنید و حس بگیرید که در یک بیابان خشک و بی آب و علف و بی پایانی خسته، گرسنه، تشنه در حال راه رفتن هستید. پس از 5 ساعت پیاده روی ناگهان ساختمان مجلل و با شکوهی در جلوی شما ظاهر می شود! 1. ساختمانی که جلوی شما ظاهر شده است چیست؟ الف-یک قصر ب- یک موزه ج-یک هتل د-یک بنای مذهبی (مسجد-کلیسا-......) 2. شما از چه طریقی...
-
هفت تا بدون هفت
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 12:48
از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند: 1-ثروت، بدون زحمت 2-لذت، بدون وجدان 3-دانش، بدون شخصیت 4-تجارت، بدون اخلاق 5-علم، بدون انسانیت 6-عبادت، بدون ایثار 7-سیاست، بدون شرافت
-
با تو یاد گرفتم که....
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 09:50
به دستهایت خیره ماندم و یاد گرفتم به لطافت عاطفه باید حرمت نهاد من چشمهایت را دیدم و یاد گرفتم نجابت صدق را پاس باید داشت من قلبت را نگاه کردم و ستایش عشق را چشیدم تو که آمدی من اشک را در خاطره ها گم کردم و بغض را در گلو تو که آمدی من پاکی را خوب فهمیدم و نگذاشتم حوض دلم غبار بگیرد آری خوبترین! من از نگاه تو آبی شدم و...
-
چرا میروی؟؟
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 09:47
دیگر برای اینکه گریه نکنم هیچ بهانه ای ندارم گریه گاهی رمز تدبیر اشتباهات است کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگین نمی بستیم که وسط راه آنرا به زمین بیاندازیم وراه را بدون آن ادامه بدهیم زندگی بدون عشق اینقدرخالیست که بعضی مواقع حتی زودتر از سکوت می شکند وتو ای کاش مرا می فهمیدی اماحالا که می روی قرارمیان ماهیچ ؛ ولی بگو...
-
برای تو
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 09:40
بارها و بارها نوشتم اما اینبار مینویسم برای تو , برای لبخندی نو برایت مینویسم , مینوسم که بخوانی تا بدانی: در زندگی ام فقط تو را دارم که بخوانی تا بدانی تنها چیزی که سرکشی ام را آرامش می بخشد فقط تویی که بخوانی تا بدانی برایم همچون آب برای گل برایت مینویسم که بخوانی و بدانی من هرگز کسی را که با سختی دیگران در کنارش به...
-
مجالم نمیدهد بگویم دوستت دارم
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 09:23
غ صه هایی که دلم را می آزرد و هرگز نتوانستم آنطور که باید، به او بگویم آن رنج ها و غصه ها با دلم، روحم و احساسم چه می کنند؟! غصه ها، انباشته شد و چون گلوله ای راه نفس را بر من بست، اکنون، با دلی شکسته و تنها، به دیوار این اتاقک می نویسم شاید راه نفسم، باز شود و بتوانم باز با تمام عشق و احساس سرشارم به او بفهمانم که بی...